[اسم]

ward

/wɔːrd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محجور صغیر

2 بخش (بیمارستان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: بخش
  • 1.She's in a ward on the fourth floor.
    1. او در بخشی در طبقه چهارم است.
children’s ward
بخش کودکان
  • He worked as a nurse on the children's ward.
    او به عنوان یک پرستار در بخش کودکان کار می‌کرد.

3 منطقه ناحیه، بخش

  • 1.Each ward introduces three or four Councillors.
    1. هر ناحیه سه یا چهار تا عضو شورا معرفی می‌کند.
  • 2.This is the second marginal ward in Westminster.
    2. این دومین بخش حاشیه‌ای "وست‌مینستر" است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان