Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بدنسازی کردن
2 . (به گونهای) پیش رفتن (بهخصوص خوب)
3 . محاسبه کردن
4 . سر درآوردن
5 . حل کردن
6 . تعبیه کردن
7 . (مبلغی/میزانی) شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to work out
/wɜrk aʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: worked out]
[گذشته: worked out]
[گذشته کامل: worked out]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بدنسازی کردن
ورزش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ورزش کردن
مترادف و متضاد
exercise
train
1.Do you work out?
1. بدنسازی میکنی؟
2.I work out regularly to stay in shape.
2. من برای روی فرم ماندن، مرتب ورزش میکنم.
3.They regularly walked, danced, ran and worked out at the gym.
3. آنها بهطور مرتب پیادهروی میکردند، میرقصیدند، میدویدند و در باشگاه بدنسازی میکردند.
to work out with something
با چیزی بدنسازی/ورزش کردن
He works out with weights twice a week.
او هفتهای دوبار با وزنه بدنسازی میکند.
2
(به گونهای) پیش رفتن (بهخصوص خوب)
(به گونهای) از آب درآمدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جور شدن
سر گرفتن
مترادف و متضاد
turn out
1.My first job didn't work out.
1. کار اولم خوب پیش نرفت [موفقیتآمیز نبود].
2.We were worried that the event would be disorganized, but it all worked out in the end.
2. ما نگران بودیم که مراسم بیسامان باشد، اما در آخر همهچیز خوب پیش رفت.
to work out right/well
درست/خوب پیش رفتن/از آب درآمدن
Nothing was working out right.
هیچ چیزی درست پیش نمیرفت.
توضیحاتی درباره فعل work out
فعل work out وقتی که بدون قید بهخصوصی بیاید، به معنای "خوب پیش رفتن/خوب از آب درآمدن" است و بهطور کلی به موفقیتآمیز بودن چیزی اشاره دارد.
3
محاسبه کردن
برآورد کردن، حساب کردن
مترادف و متضاد
calculate
to work something out
(هزینه/میزان) چیزی را برآورد کردن/محاسبه کردن
1. See if you can work this bill out.
1. ببین میتوانی این صورتحساب را محاسبه کنی.
2. We need to work out the total cost of the project.
2. ما باید هزینه کلی پروژه را برآورد کنیم.
to work out how much/how many, etc.
برآورد کردن اینکه چقدر/چندتا و ...
We’ll have to work out how much food we’ll need for the party.
ما باید برآورد کنیم که چقدر غذا برای آن مهمانی نیاز خواهیم داشت.
4
سر درآوردن
فهمیدن
مترادف و متضاد
figure out
to work something/somebody out
از چیزی/کسی سردرآوردن
I can't work these instructions out.
از این دستورالعملها سر درنمیآورم.
to work out what, where, etc…
فهمیدن اینکه چه، کجا و ...
I couldn't work out where the music was coming from.
نمیتوانستم بفهمم که صدای موسیقی از کجا میآمد.
5
حل کردن
مترادف و متضاد
solve
to work out a problem
مشکل/مسئلهای را حل کردن
I can't work out this problem.
نمیتوانم این مشکل را حل کنم.
to work something out for oneself
چیزی را تنهایی/خود حل کردن
I’m sure you can work it out for yourself.
مطمئنم که میتوانی تنهایی [خودت] آن را حل کنم.
6
تعبیه کردن
تدبیر کردن، برنامهریزی کردن، فکر کردن
مترادف و متضاد
plan
think of
1.I had it all worked out.
1. تمامش را برنامهریزی کرده بودم.
to work out something
چیزی تدبیر/تعبیه/برنامهریزی کردن
1. I've worked out a new way of doing it.
1. راهی جدید برای انجام آن تعبیه [پیدا] کردهام.
2. UN negotiators have worked out a set of compromise proposals.
2. مذاکران سازمان ملل مجموعهای از پیشنهادات مصالحه تعبیه [تدبیر] کردهاند.
to work out what/where/how, etc.
فکر/برنامهریزی کردن اینکه چه/کجا/چگونه و ...
We need to work out how we’re going to get there.
باید فکر کنیم که چگونه میخواهیم به آنجا برویم.
7
(مبلغی/میزانی) شدن
(گران و ...) تمام شدن
مترادف و متضاد
amount to
come to
to work out at/to
(مبلغی/میزانی) شدن
The losses work out at $2.94 a share.
خسارات، سهمی 2.94 دلار میشود.
to work out expensive/cheap, etc.
گران/تمام و ... تمام شدن
1. If we go by taxi, it’s going to work out very expensive.
1. اگر با تاکسی برویم، خیلی گران تمام خواهد شد.
2. It'll work out cheaper to travel by bus.
2. سفرکردن با اتوبوس ارزانتر تمام میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
work on
work off
work of art
work clothing
work clothes
work over
work shift
work surface
work through
work to rule
کلمات نزدیک
work oneself into a lather
work one's finger to the bone
work on
work off
work of art
work out a way
work out all the bugs
work overtime
work permit
work release
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان