[صفت]

afónico

/afˈɔniko/
قابل مقایسه
[حالت مونث: afónica] [جمع مونث: afónicas] [جمع مذکر: afónicos]

1 بی‌صدا ساکت

  • 1.Desde el lunes he tenido que comunicarme por señas porque una laringitis me dejó afónica.
    1. من از روز دوشنبه مجبور شدم از طریق زبان اشاره ارتباط برقرار کنم، زیرا به‌دلیل التهاب حنجره صدایم را از دست دادم.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان