Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . قهوه
2 . کافیشاپ
3 . قهوهای
4 . قهوهای
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
el café
/kafˈɛ/
غیرقابل شمارش
مذکر
1
قهوه
1.Yo por las mañanas siempre tomo café.
1. من صبحها همیشه قهوه میخورم.
2
کافیشاپ
1.Estoy buscando un café con WiFi para poder estudiar.
1. من دنبال یک کافیشاپ با وایفای میگردم تا بتوانم درس بخوانم.
3
قهوهای
1.El tono que busco es más café.
1. طیفی که من دنبالش هستم، قهوهایتر است.
[صفت]
café
/kafˈɛ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: café]
[جمع مونث: cafés]
[جمع مذکر: cafés]
4
قهوهای
1.Me compré unos zapatos café para ir con mi cinturón.
1. من کفش قهوهای خریدم تا به کمربندم بیاید.
کلمات نزدیک
té
agua
turrón
algodón de azúcar
regaliz
coca cola
batido
zumo de naranja
soda
agua del grifo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان