Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . قرص
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la pastilla
/pastˈiʎa/
قابل شمارش
مونث
[جمع: pastillas]
1
قرص
مترادف و متضاد
píldora
1.Me tomé una pastilla para mi dolor de cabeza.
1. برای سردردم یک قرص خوردم.
کلمات نزدیک
sala de operaciones
cita
sala de emergencia
unidad de cuidados intensivos
horas de visita
cápsula
inyección
inhalador
espray nasal
analgésico
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان