Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . پنچر کردن
2 . به خود تزریق کردن
3 . پنچر شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
pinchar
/pintʃˈaɾ/
فعل گذرا
[گذشته: pinché]
[حال: pincho]
[گذشته: pinché]
[گذشته کامل: pinchado]
صرف فعل
1
پنچر کردن
1.Cuando paramos, descubrí que un clavo había pinchado el neumático.
1. وقتی توقف کردیم، فهمیدم که یک میخ چرخ را پنچر کرده بود.
2
به خود تزریق کردن
(pincharse)
1.Tuve que pincharme epinefrina porque me había picado una abeja.
1. باید به خودم اپینفرین تزریق میکردم، زیرا یک زنبور نیشم زده بود.
3
پنچر شدن
(pincharse)
1.La rueda de la bici se pinchó con un cristal.
1. لاستیک دوچرخه با شیشه پنچر شد.
کلمات نزدیک
norma
mapa de carretera
educación secundaria
educación primaria
educación infantil
poner gasolina
recorrer
reducir la velocidad
reparar
respetar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان