[فعل]

écorcher

/ekɔʁʃˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: écorché] [حالت وصفی: écorchant] [فعل کمکی: avoir ]

1 پوست کندن

  • 1.Écorcher le mur en poussant un meuble
    1. در اثر فشردن مبل به دیوار پوست دیوار را کندن
  • 2.Écorcher un lapin
    2. خرگوشی را پوست کندن

2 بد تلفظ کردن

  • 1.Écorcher le français
    1. زبان فرانسوی را بد تلفظ کردن

3 خراشیده شدن پوست (جایی از بدن) کنده شدن (s'écorcher)

  • 1.Il s'est écorchée en tombant sur un rocher.
    1. روی صخره که افتاد زانویش خراشیده شد.
  • 2.S'écorcher les genoux en tombant
    2. زانو در اثر افتادن خراشیده شدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان