Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . رسیدن به
2 . تحت تأثیر قرار دادن
3 . مبتلا کردن
4 . ارتباط برقرار کردن
5 . اصابت کردن به
6 . فائق آمدن (بر)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
atteindre
/atɛ̃dʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: atteint]
[حالت وصفی: atteignant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
رسیدن به
مترادف و متضاد
arriver
parvenir
atteindre quelque chose
به چیزی رسیدن
1. L'entreprise a atteint ses objectifs.
1. شرکت به اهدافش رسید.
2. Nous atteindrons Paris avant la nuit.
2. ما قبل از شب به "پاریس" خواهیم رسید.
3. Nous avons atteint le sommet dans l'après-midi.
3. ما عصر به قله رسیده بودیم.
2
تحت تأثیر قرار دادن
تأثیر گذاشتن، منقلب کردن
مترادف و متضاد
bouleverser
toucher
atteindre quelqu'un
کسی را تحت تأثیر قرار دادن
1. Vos paroles l'ont atteinte.
1. حرفهاتان منقلبش کرد.
2. Vos sarcasmes ne m'atteignent pas.
2. طعنههای شما من را تحت تأثیر قرار نمیدهد.
3
مبتلا کردن
atteindre quelque chose
چیزی را مبتلا کردن
1. Cette maladie atteint les moutons.
1. این بیماری گوسفندان را مبتلا میکند.
2. Le choléra l'atteint.
2. او به وبا مبتلا شد. [وبا او را مبتلا میکند.]
4
ارتباط برقرار کردن
دیدن
مترادف و متضاد
contacter
atteindre quelqu'un
با کسی ارتباط برقرار کردن
1. Il est difficile à atteindre.
1. سخت میشود با او ارتباط برقرار کرد.
2. S'il est difficile de l'atteindre, écris-lui.
2. اگر سخت میشود باهاش ارتباط برقرار کرد، بهش نامه بنویس.
5
اصابت کردن به
خوردن به
مترادف و متضاد
toucher
atteindre quelqu'un
به چیزی اصابت کردن
1. La balle l’a atteint au poumon gauche.
1. گلوله به ریه چپش اصابت کرد.
2. La balle l’a atteint au visage.
2. گلوله به صورتش اصابت کرد.
3. Une balle perdue l'a atteint au bras.
3. گلولهای منحرفشده به بازویش خورد.
6
فائق آمدن (بر)
توانستن
formal
مترادف و متضاد
arriver
parvenir
pouvoir
atteindre à quelque chose
بر چیزی فائق آمدن
1. Il atteignait à son problème.
1. او بر مشکلش فائق آمد.
2. Sculpteur qui atteint à la perfection.
2. مجسمهسازی که بر حد کمال فائق میآید.
تصاویر
کلمات نزدیک
attardé
attarder
attaquer
attaque
attaquant
atteint
atteinte
atteinte à l'ordre public
attelage
atteler
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان