[فعل]

atteindre

/atɛ̃dʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: atteint] [حالت وصفی: atteignant] [فعل کمکی: avoir ]

1 رسیدن به

مترادف و متضاد arriver parvenir
atteindre quelque chose
به چیزی رسیدن
  • 1. L'entreprise a atteint ses objectifs.
    1. شرکت به اهدافش رسید.
  • 2. Nous atteindrons Paris avant la nuit.
    2. ما قبل از شب به "پاریس" خواهیم رسید.
  • 3. Nous avons atteint le sommet dans l'après-midi.
    3. ما عصر به قله رسیده بودیم.

2 تحت تأثیر قرار دادن تأثیر گذاشتن، منقلب کردن

مترادف و متضاد bouleverser toucher
atteindre quelqu'un
کسی را تحت تأثیر قرار دادن
  • 1. Vos paroles l'ont atteinte.
    1. حرف‌هاتان منقلبش کرد.
  • 2. Vos sarcasmes ne m'atteignent pas.
    2. طعنه‌های شما من را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد.

3 مبتلا کردن

atteindre quelque chose
چیزی را مبتلا کردن
  • 1. Cette maladie atteint les moutons.
    1. این بیماری گوسفندان را مبتلا می‌کند.
  • 2. Le choléra l'atteint.
    2. او به وبا مبتلا شد. [وبا او را مبتلا می‌کند.]

4 ارتباط برقرار کردن دیدن

مترادف و متضاد contacter
atteindre quelqu'un
با کسی ارتباط برقرار کردن
  • 1. Il est difficile à atteindre.
    1. سخت می‌شود با او ارتباط برقرار کرد.
  • 2. S'il est difficile de l'atteindre, écris-lui.
    2. اگر سخت می‌شود باهاش ارتباط برقرار کرد، بهش نامه بنویس.

5 اصابت کردن به خوردن به

مترادف و متضاد toucher
atteindre quelqu'un
به چیزی اصابت کردن
  • 1. La balle l’a atteint au poumon gauche.
    1. گلوله به ریه چپش اصابت کرد.
  • 2. La balle l’a atteint au visage.
    2. گلوله به صورتش اصابت کرد.
  • 3. Une balle perdue l'a atteint au bras.
    3. گلوله‌ای منحرف‌شده به بازویش خورد.

6 فائق آمدن (بر) توانستن

formal
مترادف و متضاد arriver parvenir pouvoir
atteindre à quelque chose
بر چیزی فائق آمدن
  • 1. Il atteignait à son problème.
    1. او بر مشکلش فائق آمد.
  • 2. Sculpteur qui atteint à la perfection.
    2. مجسمه‌سازی که بر حد کمال فائق می‌آید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان