[فعل]

attraper

/atʀape/
فعل گذرا
[گذشته کامل: attrapé] [حالت وصفی: attrapant] [فعل کمکی: avoir ]

1 گرفتن به چنگ آوردن

مترادف و متضاد prendre saisir
attraper quelque chose
چیزی را گرفتن
  • 1. Attrape-le, il m'a pris mon stylo !
    1. بگیریدش، خودکارم را دزدید.
  • 2. J'ai couru pour attraper le bus.
    2. دویدم تا به اتوبوس برسم. [تا اتوبوس را بگیرم!]
  • 3. Je n'ai pas réussi à attraper la balle.
    3. من نتوانستم توپ را بگیرم.

2 به دام انداختن گرفتن

مترادف و متضاد piéger
attraper une souris/un poisson...
موشی/ماهی... را به دام انداختن
  • 1. Hier soir, mon père a attrapé la souris.
    1. پدرم موش را دیشب به دام انداخت.
  • 2. J'avais hâte d'attraper un poisson-chat.
    2. بی‌صبرانه منتظر گرفتن یک گربه‌ماهی بودم.

3 مبتلا شدن گرفتن

informal
مترادف و متضاد contracter
attraper une bronchite/une grippe...
به برونشیت/آنفولانزا... مبتلا شدن
  • 1. Ça doit faire à peu près 3 jours qu'il a attrapé une grippe.
    1. باید 3 روز شده باشد که او آنفولانزا گرفته‌است.
  • 2. Comment on attrape une bronchite ?
    2. آدم چطور برونشیت می‌گیرد؟

4 دعوا کردن سرزنش کردن، توبیخ کردن

informal
مترادف و متضاد gronder réprimander
attraper un enfant
بچه‌ای را سرزنش کردن
  • Son maman a attrapé son enfant en fronçant les sourcils.
    مادر با اخم کردن بچه‌اش را سرزنش کرد.

5 فریب خوردن گول خوردن

مترادف و متضاد abuser duper leurrer tromper
(se laisser) attraper
اجازه فریب خوردن دادن
  • 1. Elle s'est laissé attraper par des flatteries.
    1. او اجازه داد چاپلوسی او را بفریبد.
  • 2. Il a attrapé par les mensonges.
    2. او با دروغ فریب خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان