[اسم]

le besoin

/bəzwɛ̃/
قابل شمارش مذکر
[جمع: besoins]

1 نیاز احتیاج

مترادف و متضاد désir envie exigence
  • 1.Les désirs naissent des besoins.
    1. خواسته‌ها، نیازها را پدید می‌آورند. [نیازها زاده خواسته‌ها هستند.]
avoir besoin de quelque chose
به چیزی نیاز داشتن
  • 1. J'ai besoin de savoir.
    1. نیاز دارم بدانم. [باید بدانم.]
  • 2. Nous avons besoin d'idées nouvelles.
    2. ما به راه‌های جدیدی نیاز داریم.
  • 3. Nous en avons bien besoin.
    3. بهش بسیار احتیاج داریم.
  • 4. Un être vivant a besoin de manger, de boire et de dormir.
    4. یک موجود زنده به غذا، آب و خواب نیاز دارد.
au besoin,...
اگر نیاز داشتیم،...
  • Au besoin, nous dormirons sur place.
    اگر نیاز داشتیم، همان جا می‌خوابیم.
être dans le besoin
نیازمند بودن
  • Venez en aide à ceux qui sont dans le besoin.
    به کمک کسانی بیایید که نیازمند هستند.

2 الزام چیز واجب، ضرورت

مترادف و متضاد nécessité
être un besoin
یک چیز واجب [الزام] بودن
  • 1. Les séjours à la mer sont pour elle un besoin.
    1. مسافرت کنار دریا برای او یک الزام است.
  • 2. Respecter aux parents est un besoin.
    2. احترام به والدین یک چیز واجب است.
[اسم]

les besoins

/bəzwˈɛ̃/
قابل شمارش جمع مذکر

1 حاجت (در قضای حاجت کردن) دستشویی، ادرار، مدفوع

مترادف و متضاد déféquer urine
faire ses besoins
قضای حاجت کردن
  • 1. Il ne sais pas comment se servir de la toilette pour faire ses besoins.
    1. بلد نیست چطور از توالت برای قضای حاجت کردن استفاده کند.
  • 2. On était à la campagne et l'enfant voulait faire ses besoins.
    2. بیرون شهر بودیم و بچه می‌خواست قضای حاجت کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان