[اسم]

la bouche

/buʃ/
قابل شمارش مونث
[جمع: bouches]

1 دهان

  • 1.L'ingestion de la nourriture commence dans la bouche.
    1. هضم مواد غذایی از داخل دهان آغاز می‌شود.
ouvrir/fermer la bouche
دهان خود را باز کردن/بستن
  • Ouvrez la bouche et respirez profondément.
    دهان(تان) را باز کنید و نفس عمیقی بکشید.
faire venir l’eau à la bouche
دهان کسی را آب انداختن
  • Il léchait la glace au chocolat et ça me faisait venir l'eau à la bouche.
    او بستنی شکلاتی را لیس می‌زد و دهانم را آب می‌انداخت.
parler la bouche pleine
با دهان پر حرف زدن
  • Ne parle pas la bouche pleine.
    با دهان پر حرف نزن.

2 دهانه

مترادف و متضاد entrée
la bouche d'un volcan/tuyau/pistolet...
دهانه آتشفشان/لوله/تفنگ...
  • 1. La bouche de métro est fermée par une grille.
    1. یک در آهنی دهانه مترو را بسته‌است.
  • 2. Le magma sort très vite de la bouche de volcan.
    2. مواد مذاب به سرعت از دهانه آتشفشان بیرون می‌آید.

3 سر عائله سر کلفَت، اعضای خانواده

nourrir cinq/six... bouches
پنج/شش... سر عائله [سر کلفت] را نان دادن
  • Elle travaille dur car elle a cinq bouches à nourrir.
    او به‌سختی کار می‌کند چون باید پنج سر کلفت را نان بدهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان