[فعل]

se casser

/kɑse/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: cassé] [حالت وصفی: cassant] [فعل کمکی: être ]

1 شکسته شدن شکستن

مترادف و متضاد se briser
se casser vite/pendant l'examen...
سریع/موقع امتحان... شکسته شدن
  • 1. C'est fragile, ça se casse vite.
    1. این شکننده است، سریع می‌شکند.
  • 2. Un de mes crayons s'est cassé pendant l'examen.
    2. یکی از مدادهایم سر امتحان شکسته شد. [شکست]

2 به چاک زدن جیم شدن، فلنگ را بستن

informal
se casser
فلنگ را بستن
  • 1. Bon, je me casse.
    1. خب، جیم می‌شم.
  • 2. On se casse ?
    2. بزنیم به چاک؟
  • 3. Puisque c'est ça, je me casse !
    3. حالا که این طور است، من فلنگ را می‌بندم!
Casse-toi !
بزن به چاک!

3 شکستن (casser)

مترادف و متضاد briser rompre
casser quelque chose
چیزی را شکستن
  • 1. Il a cassé un miroir accidentellement.
    1. تصادفاً آینه‌ای را شکست.
  • 2. J’ai cassé un verre.
    2. یک لیوان را شکستم.
  • 3. Ma mère a cassé des noisettes pour la recette.
    3. مادرم چند گردو برای غذا شکست.
casser les prix
قیمت‌ها را شکستن
  • Le gouvernement n'est pas capable de casser les prix.
    دولت قادر نیست قیمت‌ها را بشکند.

4 لغو کردن (حقوقی) فسخ کردن، باطل کردن (casser)

مترادف و متضاد annuler rompre
casser des fiançailles/le jugement...
نامزدی/دادگاه... را لغو کردن
  • 1. Elle a fait appel et le jugement a été cassé.
    1. او فرا خوانده شد و دادگاه لغو شد.
  • 2. J'envisage actuellement de casser mes fiançailles.
    2. من در حال حاضر قصد دارم نامزدی‌ام را لغو کنم.

5 شکستن (استخوان) (casser)

مترادف و متضاد fracturer
casser un orteil/os... à quelqu'un
انگشت پا/استخوان... کسی را شکستن
  • 1. En tombant, le meuble lui a cassé un orteil.
    1. افتاد زمین و مبل انگشت پایش را شکست.
  • 2. Le boxeur lui a cassé le nez.
    2. بوکسور بینی او را شکست.

6 خراب کردن (دستگاه الکترونیکی) (casser)

casser quelque chose
چیزی را خراب کردن
  • 1. Comment se faire rembourser son telephone portable cassé ?
    1. چطور برای تلفن همراه خراب خود بازپرداخت بگیریم؟
  • 2. Tu as cassé la télévision, il n'y a plus d'images !
    2. تلویزیون را خراب کردی، دیگر تصویر ندارد.

7 خلع درجه کردن عزل کردن، برکنار کردن (casser)

مترادف و متضاد dégrader destituer révoquer
casser quelqu'un
کسی را خلع درجه کردن
  • 1. Il a cassé un officier.
    1. او افسر را خلع درجه کرد.
  • 2. Le Premier ministre a cassé le ministre de la Défence hier matin.
    2. نخست‌وزیر، وزیر دفاع را عزل کرد.

8 شل شدن ول شدن

مترادف و متضاد céder lâcher
la laisse/le lacet... se casser
قلاده/بند... شل شدن
  • 1. La laisse du chien s'est cassée.
    1. قلاده سگ شل شد.
  • 2. Le lacet de mes chaussures se casse.
    2. بند کفش‌هایم شل شده‌اند.

9 شکسته شدن (دست، پا و...)

مترادف و متضاد se fracturer
se casser une jambe/une main...
پا/دست... شکسته شدن
  • 1. Elle s'est cassé la jambe au ski.
    1. پایش در اسکی شکسته شد.
  • 2. Il pourrait se casser le cou.
    2. ممکن است که گردنش شکسته شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان