[اسم]

le champ

/ʃɑ̃/
قابل شمارش مذکر

1 مزرعه کشتزار

  • 1.Une clôture entoure le champ.
    1. یک حصار مزرعه را احاطه کرده‌است.
champ de blé/de betteraves...
مزرعه گندم/چغندر...
  • Le champ de blé est prêt à être moissonné.
    مزرعه‌ گندم برای درو شدن آماده است.

2 حوزه زمینه

مترادف و متضاد domaine sphère
le champ de la connaissance humaine/de l'informatique
زمینه شناخت بشر/اطلاعات کامپیوتر...
  • 1. Il faut que l'humanité agrandisse le champ de la connaissance humaine.
    1. انسان باید حوزه‌ شناخت بشر را وسعت ببخشد.
  • 2. Le champ de l'informatique est très vaste.
    2. حوزه فناوری اطلاعات بسیار وسیع است.

3 میدان (دید، دوربین و لنز...)

le champ de la caméra/de l'instrument d'optique/visuel...
میدان دوربین/وسیله بینایی‌سنجی/دید...
  • 1. Ce figurant n'est pas dans le champ de la caméra.
    1. این سیاهی لشکر در میدان دوربین نیست.
  • 2. Ce que tu vois de loin n'est pas dans mon champ de vue.
    2. چیزی که تو از دور می‌بینی در میدان دید من نیست.

4 میدان زمین

مترادف و متضاد terrain
champ de courses/bataille...
میدان اسب‌دوانی/نبرد
  • 1. Il fait du cheval dans le champ de courses.
    1. او در میدان اسب‌دوانی اسب‌سواری می‌کند.
  • 2. Les troupes ont battu dans le champ de bataille d'adversaire.
    2. سربازان در میدان نبرد دشمن جنگیدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان