Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . دوستی
2 . همدست
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la complicité
/kɔ̃plisite/
قابل شمارش
مونث
1
دوستی
تفاهم
مترادف و متضاد
amitié
entente
1.Les jumelles font preuve d'une grande complicité.
1. دوقلوها با هم تفاهم دارند.
2.Sa complicité avec sa sœur est très grande.
2. با خواهرش تفاهم خیلی زیادی دارد.
2
همدست
شریک جرم بودن
1.Il reconnaît sa complicité dans le crime.
1. او همدستش را در جرم میشناسد.
2.S'il meurt, tu seras accusé de complicité de meurtre.
2. اگر او بمیرد تو به شریک جرم بودن در قتل متهم خواهی شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
complice
complication
complexité
complexer
complexe
compliment
complimenter
compliquer
compliqué
complot
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان