[اسم]

la complicité

/kɔ̃plisite/
قابل شمارش مونث

1 دوستی تفاهم

مترادف و متضاد amitié entente
  • 1.Les jumelles font preuve d'une grande complicité.
    1. دوقلوها با هم تفاهم دارند.
  • 2.Sa complicité avec sa sœur est très grande.
    2. با خواهرش تفاهم خیلی زیادی دارد.

2 همدست شریک جرم بودن

  • 1.Il reconnaît sa complicité dans le crime.
    1. او همدستش را در جرم می‌شناسد.
  • 2.S'il meurt, tu seras accusé de complicité de meurtre.
    2. اگر او بمیرد تو به شریک جرم بودن در قتل متهم خواهی شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان