[اسم]

la confiance

/kɔ̃fjɑ̃s/
قابل شمارش مونث

1 اطمینان اعتماد

مترادف و متضاد assurance défiance méfiance
avoir confiance en quelqu'un
به کسی اطمینان داشتن
  • 1. J'ai confiance en eux.
    1. من به آنها اطمینان دارم.
  • 2. Nous n'avons plus confiance en le gouvernement.
    2. ما دیگر به دولت اطمینان نداریم.
baser/fonder... sur la confiance
بر پایه اعتماد ساختن/بنا کردن...
  • 1. C'est une amitié fondée sur la confiance.
    1. این رفاقتی بر پایه اعتماد است.
  • 2. J'essaie de baser toutes mes relations sur la confiance.
    2. من تلاش می‌کنم تمام رابطه‌هایم را بر (پایه‌) اعتماد بنا کنم.
en toute confiance
با اطمینان کامل
  • Je lui laisse mes clés en toute confiance.
    من کلیدهایم را با اطمینان کامل به او می‌دهم.
confiance en soi
اعتماد به نفس
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان