[اسم]

la confidence

/kɔ̃fidɑ̃s/
قابل شمارش مونث

1 درد دل

  • 1.Elle fait ses confidences à sa meilleure amie.
    1. او با بهترین دوستش درد دل می‌کند.

2 راز رازگویی

  • 1.Je vais te raconter cela en confidence.
    1. من این را برایت به عنوان یک راز تعریف می‌کنم [می‌گویم].

3 اعتماد

  • 1.Faire une confidence à qqn.
    1. اعتماد کردن به کسی.
  • 2.Il ne m'a pas fait de confidences.
    2. او به من اعتماد نکرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان