[فعل]

contrarier

/kɔ̃tʀaʀje/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: contrarié] [حالت وصفی: contrariant] [فعل کمکی: avoir ]

1 (کسی را) اذیت کردن (کسی را) ناراحت کردن

  • 1.La rupture de ce contrat nous contrarie beaucoup.
    1. فسخ این قرارداد ما را خیلی ناراحت می‌کند.
  • 2.Les questions indiscrètes du journaliste ont contrarié le ministre.
    2. سوالات بی‌مورد [بی‌موقع] روزنامه‌نگار وزیر را اذیت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان