[فعل]

coucher

/kuʃe/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: couché] [حالت وصفی: couchant] [فعل کمکی: avoir ]

1 خوابیدن

مترادف و متضاد dormir éveiller
  • 1.Coucher à l'hôtel
    1. در هتل خوابیدن
  • 2.Je veux rentrer et coucher.
    2. می خواهم (به خانه) برگردم و بخوابم.
Coucher sur le côté
به پهلو دراز کشیدن
au moment du coucher
موقع خواب
coucher avec quelqu'un
با کسی خوابیدن [با کسی رابطه جنسی داشتن]

2 جا زدن (ورق، پوکر..) جارفتن در بازی (se coucher)

  • 1.Couchez-vous quand vous n’avez rien touché et vous n’avez pas une excellente main.
    1. وقتی که امتیازی نگرفته‌اید یا دست خوبی ندارید، جا بزنید.
  • 2.L'expression « se coucher » au poker, veut dire que l'on abandonne le coup.
    2. اصطلاح « جازدن » در پوکر یعنی دست را رها کردن.

3 خواباندن

مترادف و متضاد allonger lever
coucher quelqu'un
کسی را خواباندن
  • 1. Coucher un blessé sur un banc
    1. مجروحی را روی تخت خواباندن
  • 2. La maman a tranquillement couché l'enfant.
    2. مامان آرام بچه را خواباند.

4 خوابیدن دراز کشیدن (se coucher)

مترادف و متضاد s'allonger s'etendre
  • 1.C'est l'heure de se coucher.
    1. وقت خوابیدن است.
  • 2.Elle s'est couchée dans l'herbe.
    2. او توی علف‌ها دراز کشید.
  • 3.Malade, il a dû se coucher.
    3. چون که بیمار بود، می‌بایست می‌خوابید.
se coucher sur le côté/ventre ...
به پهلو/روی شکم خود... دراز کشیدن
  • Quand j'ai mal au ventre, je me couche sur mon estomac.
    وقتی دل‌درد دارم، روی شکمم دراز می‌کشم.

5 غروب کردن (se coucher)

مترادف و متضاد se lever
se coucher quelque part/temps
جایی/زمانی غروب کردن
  • 1. Demain le soleil se couchera à 19h30.
    1. فردا خورشید ساعت هفت و نیم عصر غروب می‌کند.
  • 2. Le soleil se couche à l'ouest.
    2. خورشید در مغرب غروب می‌کند.

6 خم کردن

مترادف و متضاد courber incliner pencher ployer relever
coucher quelque chose
چیزی را خم کردن
  • 1. Le vent couchait les blés.
    1. باد گندم‌ها را خم می‌کرد.
  • 2. Le violoniste couchait la joue sur son violon.
    2. نوازنده، گونه‌اش [سرش] را روی ویولون خم کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان