[فعل]

courir

/kuʀiʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: couru] [حالت وصفی: courant] [فعل کمکی: avoir ]

1 (مسافتی را) دویدن

مترادف و متضاد sillonner
courir un marathon/une piste/100 mètres...
در یک ماراتن/در پیستی/100 متر ... دویدن
  • 1. Elle est capable de courir un marathon.
    1. او قادر است در یک (مسابقه) ماراتن بدود.
  • 2. Il a couru 100 mètres.
    2. 100 متر دوید.

2 عجله کردن

مترادف و متضاد se dépêcher se hâter
Ça ne sert à rien de courir.
عجله‌کردن هیچ فایده‌ای ندارد.
courir faire quelque chose
باعجله کاری را کردن [برای انجام کاری عجله کردن]
  • 1. Depuis qu'elle travaille à temps complet, elle court toute la journée.
    1. از وقتی‌که تمام‌وقت کار می‌کند، کل روز در عجله است.
  • 2. Dès que j'ai appris la nouvelle, j'ai couru la féliciter.
    2. به محض اینکه خبر را شنیدم، باعجله رفتم بهش تبریک گفتم.
  • 3. J'ai couru partout pour trouver ce livre.
    3. همه‌جا را باعجله گشتم تا این کتاب را پیدا کنم.

3 گذشتن سپری شدن

مترادف و متضاد circuler parcourir
le temps/le bruit court
زمان/صدایی... گذشتن
  • 1. C'est un bruit qui court, mais rien n'est encore sûr.
    1. این صدایی بود که گذشت[صدایی آمد]، ولی مطمئن نیستم.
  • 2. Le temps court trop vite.
    2. زمان خیلی سریع می‌گذرد.

4 دویدن

courir
دویدن
  • 1. Je suis couru dans le parc hier soir.
    1. دیشب توی پارک دویدم.
  • 2. Laisse-moi juste venir courir avec toi.
    2. اجازه بده بیایم باهات بدوم.

5 پخش شدن (شایعه)

le bruit court que...
شایعه‌ای پخش شده که...
  • 1. Le bruit court qu'il était malade.
    1. شایعه‌ای پخش شده که او مریض بود.
  • 2. Le bruit court que tu es marié.
    2. شایعه‌ای پخش شده که ازدواج کردی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان