Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . (مسافتی را) دویدن
2 . عجله کردن
3 . گذشتن
4 . دویدن
5 . پخش شدن (شایعه)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
courir
/kuʀiʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: couru]
[حالت وصفی: courant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
(مسافتی را) دویدن
مترادف و متضاد
sillonner
courir un marathon/une piste/100 mètres...
در یک ماراتن/در پیستی/100 متر ... دویدن
1. Elle est capable de courir un marathon.
1. او قادر است در یک (مسابقه) ماراتن بدود.
2. Il a couru 100 mètres.
2. 100 متر دوید.
2
عجله کردن
مترادف و متضاد
se dépêcher
se hâter
Ça ne sert à rien de courir.
عجلهکردن هیچ فایدهای ندارد.
courir faire quelque chose
باعجله کاری را کردن [برای انجام کاری عجله کردن]
1. Depuis qu'elle travaille à temps complet, elle court toute la journée.
1. از وقتیکه تماموقت کار میکند، کل روز در عجله است.
2. Dès que j'ai appris la nouvelle, j'ai couru la féliciter.
2. به محض اینکه خبر را شنیدم، باعجله رفتم بهش تبریک گفتم.
3. J'ai couru partout pour trouver ce livre.
3. همهجا را باعجله گشتم تا این کتاب را پیدا کنم.
3
گذشتن
سپری شدن
مترادف و متضاد
circuler
parcourir
le temps/le bruit court
زمان/صدایی... گذشتن
1. C'est un bruit qui court, mais rien n'est encore sûr.
1. این صدایی بود که گذشت[صدایی آمد]، ولی مطمئن نیستم.
2. Le temps court trop vite.
2. زمان خیلی سریع میگذرد.
4
دویدن
courir
دویدن
1. Je suis couru dans le parc hier soir.
1. دیشب توی پارک دویدم.
2. Laisse-moi juste venir courir avec toi.
2. اجازه بده بیایم باهات بدوم.
5
پخش شدن (شایعه)
le bruit court que...
شایعهای پخش شده که...
1. Le bruit court qu'il était malade.
1. شایعهای پخش شده که او مریض بود.
2. Le bruit court que tu es marié.
2. شایعهای پخش شده که ازدواج کردی.
تصاویر
کلمات نزدیک
courgette
courge
coureur
courbure
courbette
courir deux lièvres à la fois
courir le risque
courir sur le haricot
couronne
couronnement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان