[اسم]

la cuisine

/kɥizin/
قابل شمارش مونث
[جمع: cuisines]

1 آشپزخانه

  • 1.Va à la cuisine et prépare la pâte !
    1. به آشپزخانه برو و پاستا را آماده کن.
une cuisine équipée et aménagée
آشپزخانه‌ای مجهز و آماده
  • Il faut une cuisine équipée et aménagée pour qu'on puisse faire des gâteaux.
    به آشپزخانه‌ای مجهز و آماده نیاز داریم تا بتوانیم شیرینی‌های مختلف درست کنیم.

2 آشپزی سبک آشپزی

مترادف و متضاد cuisiner gastronomie
faire la cuisine
آشپزی کردن
  • Son mari aime faire la cuisine.
    شوهرش دوست دارد آشپزی کند.
apprendre/enseigner... une cuisine
(سبک) آشپزی را یاد گرفتن/یاد دادن...
  • J'aime beaucoup apprendre la cuisine française.
    خیلی دوست دارم آشپزی فرانسوی را یاد بگیرم.

3 غذا خوراک

مترادف و متضاد alimentation mets
  • 1.Cette cuisine normandaise ne me tente pas.
    1. این خوراک نورماندیایی برایم جالب نیست.
  • 2.La cuisine créole est épicée.
    2. غذای کریول ادویه‌ای است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان