Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . آشپزخانه
2 . آشپزی
3 . غذا
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la cuisine
/kɥizin/
قابل شمارش
مونث
[جمع: cuisines]
1
آشپزخانه
1.Va à la cuisine et prépare la pâte !
1. به آشپزخانه برو و پاستا را آماده کن.
une cuisine équipée et aménagée
آشپزخانهای مجهز و آماده
Il faut une cuisine équipée et aménagée pour qu'on puisse faire des gâteaux.
به آشپزخانهای مجهز و آماده نیاز داریم تا بتوانیم شیرینیهای مختلف درست کنیم.
2
آشپزی
سبک آشپزی
مترادف و متضاد
cuisiner
gastronomie
faire la cuisine
آشپزی کردن
Son mari aime faire la cuisine.
شوهرش دوست دارد آشپزی کند.
apprendre/enseigner... une cuisine
(سبک) آشپزی را یاد گرفتن/یاد دادن...
J'aime beaucoup apprendre la cuisine française.
خیلی دوست دارم آشپزی فرانسوی را یاد بگیرم.
3
غذا
خوراک
مترادف و متضاد
alimentation
mets
1.Cette cuisine normandaise ne me tente pas.
1. این خوراک نورماندیایی برایم جالب نیست.
2.La cuisine créole est épicée.
2. غذای کریول ادویهای است.
تصاویر
کلمات نزدیک
cuisant
cuire à l'étouffée
cuire en ragoût
cuire en civet
cuire
cuisiner
cuisinier
cuisinière
cuisiné
cuissarde
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان