Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . پرورش دادن
2 . (چیزی) کاشتن
3 . پرورش دادن خود
4 . آماده کشت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
cultiver
/kyltive/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cultivé]
[حالت وصفی: cultivant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پرورش دادن
تربیت کردن، پروراندن
cultiver l'intelligence/le talent....
هوش/استعداد...را پروراندن
Comment peut-on mieux cultiver l'intelligence d'un enfant ?
چگونه می توان فهم [و هوش] یک کودک را پرورش داد ؟
2
(چیزی) کاشتن
cultiver des légumes/la betterave...
سبزیجات/چغندرقند...کاشتن
1. Je cultive des légumes dans ma ferme.
1. من در مزرعهام سبزیجات میکارم.
2. Jean cultive des salades dans son potager.
2. "ژان" در باغچه سبزیکاریاش کاهو میکارد.
3
پرورش دادن خود
آموزش دیدن، تعلیم دیدن
(se cultiver)
1.Elle s'est cultivée en surfant sur Internet.
1. او با گشت و گذار در اینترنت بخودش را تعلیم میدهد. [اطلاعاتش را زیاد میکند.]
2.On doit toujours se cultiver.
2. ما باید همیشه خود را پرورش بدهیم.
4
آماده کشت کردن
شخم زدن
cultiver le champs/la terre...
مزرعه/زمینی... را شخم زدن
تصاویر
کلمات نزدیک
cultivateur
culte
culpabilité
culpabiliser
culpabilisation
cultiver son image
cultivé
culture
culturel
culturisme
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان