[فعل]

cultiver

/kyltive/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cultivé] [حالت وصفی: cultivant] [فعل کمکی: avoir ]

1 پرورش دادن تربیت کردن، پروراندن

cultiver l'intelligence/le talent....
هوش/استعداد...را پروراندن
  • Comment peut-on mieux cultiver l'intelligence d'un enfant ?
    چگونه می توان فهم [و هوش] یک کودک را پرورش داد ؟

2 (چیزی) کاشتن

cultiver des légumes/la betterave...
سبزیجات/چغندرقند...کاشتن
  • 1. Je cultive des légumes dans ma ferme.
    1. من در مزرعه‌ام سبزیجات می‌کارم.
  • 2. Jean cultive des salades dans son potager.
    2. "ژان" در باغچه سبزی‌کاری‌اش کاهو می‌کارد.

3 پرورش دادن خود آموزش دیدن، تعلیم دیدن (se cultiver)

  • 1.Elle s'est cultivée en surfant sur Internet.
    1. او با گشت و گذار در اینترنت بخودش را تعلیم می‌دهد. [اطلاعاتش را زیاد می‌کند.]
  • 2.On doit toujours se cultiver.
    2. ما باید همیشه خود را پرورش بدهیم.

4 آماده کشت کردن شخم زدن

cultiver le champs/la terre...
مزرعه/زمینی... را شخم زدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان