[فعل]

débarquer

/debaʀke/
فعل گذرا
[گذشته کامل: débarqué] [حالت وصفی: débarquant] [فعل کمکی: avoir ]

1 از کشتی پیاده کردن از کشتی تخلیه کردن

  • 1.Débarquer les marchandises
    1. کالاها را از کشتی تخلیه کردن
  • 2.Débarquer les passagers
    2. مسافرین را از کشتی پیاده کردن

2 از کشتی پیاده شدن

  • 1.Les alliés ont débarqué en Normandie.
    1. متحدین [هم‌پیمان‌ها] در نورماندی از کشتی پیاده شدند.
  • 2.Les passagers ont débarqué à Rome après un vol de quatre heures.
    2. مسافرین بعد از پروازی 4 ساعته در "رم" از کشتی پیاده شدند.

3 ناگهان سر رسیدن (سروکله ی کسی) پیدا شدن، سر زدن

  • 1.Il a débarqué à notre maison avec sa famille, sans prévenir.
    1. او بدون آنکه خبر بدهد با خانواده‌اش به خانه‌مان سر زدند.

4 در جریان نبودن تو باغ نبودن

  • 1.Il n'est au courant de rien, il débarque!
    1. او در جریان هیچی نیست، تو باغ نیست!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان