Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . از کشتی پیاده کردن
2 . از کشتی پیاده شدن
3 . ناگهان سر رسیدن
4 . در جریان نبودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
débarquer
/debaʀke/
فعل گذرا
[گذشته کامل: débarqué]
[حالت وصفی: débarquant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
از کشتی پیاده کردن
از کشتی تخلیه کردن
1.Débarquer les marchandises
1. کالاها را از کشتی تخلیه کردن
2.Débarquer les passagers
2. مسافرین را از کشتی پیاده کردن
2
از کشتی پیاده شدن
1.Les alliés ont débarqué en Normandie.
1. متحدین [همپیمانها] در نورماندی از کشتی پیاده شدند.
2.Les passagers ont débarqué à Rome après un vol de quatre heures.
2. مسافرین بعد از پروازی 4 ساعته در "رم" از کشتی پیاده شدند.
3
ناگهان سر رسیدن
(سروکله ی کسی) پیدا شدن، سر زدن
1.Il a débarqué à notre maison avec sa famille, sans prévenir.
1. او بدون آنکه خبر بدهد با خانوادهاش به خانهمان سر زدند.
4
در جریان نبودن
تو باغ نبودن
1.Il n'est au courant de rien, il débarque!
1. او در جریان هیچی نیست، تو باغ نیست!
تصاویر
کلمات نزدیک
débarquement
débardeur
débarcadère
débarbouiller
débandade
débarras
débarrasser
débat
débattre
débauche
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان