Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . خالی کردن
2 . از شر (چیزی) خلاص شدن
3 . خلاص کردن (از)
4 . بار از روی دوش (کسی) برداشتن
5 . جمع کردن (میز)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
débarrasser
/debaʀɑse/
فعل گذرا
[گذشته کامل: débarrassé]
[حالت وصفی: débarrassant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
خالی کردن
تمیز کردن، (چیزهای اضافی) را بیرون ریختن
مترادف و متضاد
déblayer
dégager
vider
encombrer
remplir
débarrasser quelque chose
چیزی را خالی کردن [چیزهای اضافی را بیرون ریختن]
1. Aujourd'hui les enfants vont débarrasser leurs chambres.
1. بچهها امروز میخواهند اتاقهایشان را تمیز کنند.
2. Il débarrasse son armoire des vieux vêtements.
2. او کمدش را از لباسهای کهنه خالی میکند. [لباسهای کهنه را از توی کمدش بیرون میریزد.]
2
از شر (چیزی) خلاص شدن
(se débarrasser)
مترادف و متضاد
enlever
quitter
se défaire de
se libérer
se débarrasser de quelque chose
از شر چیزی خلاص شدن
1. Comment s'en débarrasser ?
1. چطور از شرش خلاص شوم؟
2. Elle s'est débarrassée de son manteau.
2. او از شر پالتویش خلاص شد.
3. Mes grands-parents se sont débarrassés de leurs vieilles affaires.
3. پدربزرگ و مادربزرگم از شر وسایل قدیمیشان خلاص شدند.
3
خلاص کردن (از)
از شر (چیزی) خلاص کردن، نجات دادن (از)
مترادف و متضاد
délivrer
libérer
soulager
charger
débarrasser quelqu'un d'une personne importune/d'une tâche rebutante
کسی را از شر آدمی ظالم/کاری طاقتفرسا خلاص کردن
1. C'est moi qui l'ai débarrassé de cet homme importune.
1. من او را از شر این انسان ظالم خلاص کردم.
2. Il m'a débarrassé de cette corvée.
2. او مرا از شر این بیگاری خلاص کرد.
4
بار از روی دوش (کسی) برداشتن
مترادف و متضاد
décharger
libérer
débarrasser quelqu'un de quelque chose
بار چیزی را از روی دوش کسی برداشتن
1. Il va la débarrasser de mon sac.
1. میخواهد بار کیفم را از روی دوشم بردارد.
2. Je vais vous débarrasser de votre valise.
2. میخواهم بار این چمدان را از روی دوشتان بردارم.
5
جمع کردن (میز)
débarrasser la table
میز را جمع کردن
Tu peux débarrasser la table, s’il te plaît ?
لطفاً میتوانی میز را جمع کنی؟
تصاویر
کلمات نزدیک
débarras
débarquer
débarquement
débardeur
débarcadère
débat
débattre
débauche
débaucher
débile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان