[صفت]

déboussolé

/debusɔle/
قابل مقایسه

1 گیج مغشوش، سرگردان

  • 1.Il souffre, il est déboussolé.
    1. او عذاب می‌کشد، او مغشوش است.
  • 2.La perte de sa femme l'a laissée complètement déboussolé.
    2. از دست دادن زنش او را کاملا گیج کرده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان