Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . از عهده کار برآمدن
2 . از هم باز کردن (گره، سیم و ...)
3 . شفافسازی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
se débrouiller
/debʀuje/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: débrouillé]
[حالت وصفی: débrouillant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
از عهده کار برآمدن
گلیم خود را از آب بیرون کشیدن
se débrouiller seul
به تنهایی از عهده کار خود برآمدن
1. Je ne demande rien à personne, je me débrouille seul.
1. من هیچچیز از کسی نمیخواهم، من گلیمم را به تنهایی از آب بیرون میکشم.
2. Je veux que mes enfants apprennent à se débrouiller seuls.
2. من میخواهم که بچههایم یاد بگیرند به تنهایی از عهده کار (خودشان) برآیند.
2
از هم باز کردن (گره، سیم و ...)
(débrouiller)
مترادف و متضاد
démêler
emmêler
débrouiller les fils du téléphone/les cheveux
سیم تلفن/موها را از هم باز کردن
1. Il débrouille les cheveux avant de le coiffer.
1. پیش از شانه کردن موهایش، آنها را از هم باز میکند.
2. Je suis en train de débrouiller les fils de mes écouteurs.
2. در حال از هم باز کردن سیم هندزفریام هستم.
3
شفافسازی کردن
توضیح دادن، تبیین کردن، روشن کردن
(débrouiller)
مترادف و متضاد
clarifier
éclaircir
élucider
compliquer
embrouiller
débrouiller une situation
موقعیتی را تبیین کردن
1. Il peux débrouiller le problème qui le pose.
1. او میتواند مشکلی را که برایش پیش آمده، شفافسازی کند.
2. Je tiens à débrouiller la situation compliquée.
2. باید این موقعیت دشوار را شفافسازی کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
débrouillard
débris
débridé
débrayer
débrancher
débroussailler
débusquer
début
débutant
débuter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان