[فعل]

se débrouiller

/debʀuje/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: débrouillé] [حالت وصفی: débrouillant] [فعل کمکی: être ]

1 از عهده‌ کار برآمدن گلیم خود را از آب بیرون کشیدن

se débrouiller seul
به تنهایی از عهده‌ کار خود برآمدن
  • 1. Je ne demande rien à personne, je me débrouille seul.
    1. من هیچ‌چیز از کسی نمی‌خواهم، من گلیمم را به تنهایی از آب بیرون می‌کشم.
  • 2. Je veux que mes enfants apprennent à se débrouiller seuls.
    2. من می‌خواهم که بچه‌هایم یاد بگیرند به تنهایی از عهده‌ کار (خودشان) برآیند.

2 از هم باز کردن (گره، سیم و ...) (débrouiller)

مترادف و متضاد démêler emmêler
débrouiller les fils du téléphone/les cheveux
سیم تلفن/موها را از هم باز کردن
  • 1. Il débrouille les cheveux avant de le coiffer.
    1. پیش از شانه کردن موهایش، آنها را از هم باز می‌کند.
  • 2. Je suis en train de débrouiller les fils de mes écouteurs.
    2. در حال از هم باز کردن سیم هندزفری‌ام هستم.

3 شفاف‌سازی کردن توضیح دادن، تبیین کردن، روشن کردن (débrouiller)

مترادف و متضاد clarifier éclaircir élucider compliquer embrouiller
débrouiller une situation
موقعیتی را تبیین کردن
  • 1. Il peux débrouiller le problème qui le pose.
    1. او می‌تواند مشکلی را که برایش پیش آمده، شفاف‌سازی کند.
  • 2. Je tiens à débrouiller la situation compliquée.
    2. باید این موقعیت دشوار را شفاف‌سازی کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان