[فعل]

dégager

/degaʒe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: dégagé] [حالت وصفی: dégageant] [فعل کمکی: avoir ]

1 آزاد کردن رها کردن، خلاص کردن

مترادف و متضاد décoincer libérer emprisonner
Dégager un bouton d'une boutonnière
دکمه را از جادکمه‌ای آزاد کردن
Dégager un blessé d'une voiture accidentée/des décombres...
مجروحی را از (توی) ماشین تصادف‌کرده/ (زیر) آوار... خلاص کردن
dégager du temps pour quelqu'un
برای کسی وقت خود را آزاد کردن
  • Le directeur a réussi à dégager du temps pour moi.
    مدیر توانست برای من وقتش را آزاد کند.
Dégager quelqu'un d'une charge/d'une dette/d'une obligation...
کسی را از مسئولیتی/قرضی/اجباری... خلاص کردن

2 باز کردن خالی کردن، برداشتن، تمیز کردن

مترادف و متضاد débarrasser libérer obstruer
Dégager quelque chose
چیزی را خالی کردن
  • 1. Dégagez la table, pour qu'on puisse écrire.
    1. میز را تمیز کنید تا بتوانیم رویش بنویسیم.
  • 2. J'ai dégagé le couloir des cartons qui l'obstruaient.
    2. من هال را از کارتن‌هایی که مسدودش کرده بود، خالی کردم.

3 متصاعد کردن (گاز و بخار) پخش کردن

مترادف و متضاد émettre exhaler répandre
dégager du gaz/du fluid...
گازی/مایعی... آزاد کردن
  • 1. L'incendie a dégagé une intense chaleur.
    1. آتش‌سوزی گرمای شدیدی را متصاعد کرد.
  • 2. La lourde chaleur d'un jour de juillet dégageait de tout le monde une odeur de bétail.
    2. گرمای شدید آن روز از ماه ژوئیه بوی احشام را از جمعیت متصاعد می‌کرد.
  • 3. Les plantes dégagent du gaz carbonique.
    3. گیاهان گاز کربن‌دار آزاد می‌کنند.

4 وصول کردن (بانکداری) ترخیص کردن

مترادف و متضاد débloquer
dégager des crédits/bénéfices
وصول کردن وام‌ها/سودها
  • 1. Dégager des crédits pour un projet gouvernemental
    1. وصول کردن وام‌ها برای یک پروژه دولتی
  • 2. Il n'est pas facile de dégager des crédits en temps de crise.
    2. در زمان بحران، وصول کردن وام‌ها آسان نیست.
  • 3. L'entreprise qui dégage des bénéfices.
    3. شرکتی که سودها را وصول می‌کند.

5 شروع کردن (فوتبال) توپ را زدن

dégager au pied/à la main/de la tête
با پا/دست/سر بازی را شروع کردن
  • Le gardien dégage au pied ou à la main.
    دروازه‌بان یا با ضربه پا یا دست بازی را شروع می‌کند.
توجه کنید که این «شروع کردن» ضربه اول بازی نیست. زمانی استفاده می‌شود که توپ در حین بازی بیرون می‌رود و بازیکنی باید بازی را از سر گیرد.

6 استخراج کردن درآوردن، بیرون آوردن

مترادف و متضاد déduire extraire retirer tirer
Dégager les idées/les lois/la leçon...
ایده‌ها/قوانین/درسی... را استخراج کردن [دریافتن]
  • 1. C'est l'expérience qui dégagera les lois.
    1. این تجربه‌ای است که قوانین را استخراج خواهد کرد.
  • 2. Dégager les idées principales du texte
    2. ایده‌های اصلی یک متن را استخراج کردن
  • 3. Elle a dégagé une leçon de cette expérience.
    3. او از این تجربه، درسی را استخراج کرد. [دریافت کرد.]

7 به عهده نگرفتن نپذیرفتن، زیر بار نرفتن

مترادف و متضاد décliner rejeter accepter
Dégager sa parole/sa responsabilité...
زیر بار قول خود/مسئولیت خود... نرفتن
  • 1. Je dégage toute responsabilité dans cette affaire.
    1. من زیر بار هیچ مسئولیتی در این کار نمی‌روم.
  • 2. Les organisateurs dégagent toute responsabilité en cas de non-respect des règles de sécurité.
    2. برگزارکنندگان در صورت عدم رعایت قوانین امنیتی زیر بار هیچ مسئولیتی نمی‌روند.

8 برهنه کردن لخت کردن، نمایان کردن

مترادف و متضاد découvrir dénuder
dégager une main/une jambe...
دست/پا... را لخت کردن
  • 1. Avec cette robe, je dégage mes bras.
    1. با این پیراهن دست‌هایم را نمایان می‌کنم.
  • 2. Sa nouvelle coiffure dégage sa nuque.
    2. مدل موی جدیدش پس گردنش را برهنه کرده است. [نمایان کرده است.]

9 آزاد شدن خلاص شدن (se dégager)

مترادف و متضاد se délivrer se tirer
se dégager de quelque chose
از چیزی خلاص شدن [خود را خلاص کردن]
  • 1. Je me dégage de tout ce qui se passait.
    1. من از هر آنچه که اتفاق افتاد خلاص می‌شوم.
  • 2. Le conducteur n'est pas parvenu à se dégager de sa voiture.
    2. راننده نتوانست از ماشینش خلاص شود.

10 باز شدن (se dégager)

مترادف و متضاد s'éclaircir se découvrir
  • 1.La rue se dégage peu à peu.
    1. خیابان کم‌کم باز می‌شود.
  • 2.Le ciel se dégage.
    2. آسمان باز می‌شود.
  • 3.Mon nez se dégage.
    3. بینی‌ام باز می‌شود.

11 خود را خلاص کردن از سر خود باز کردن (se dégager)

مترادف و متضاد s'extirper
Se dégager de ses liens
از روابط خود را خلاص کردن
Se dégager d'une promesse
قولی را از سر خود باز کردن

12 متصاعد شدن بلند شدن، پخش شدن (se dégager)

مترادف و متضاد émaner se répandre sortir
se dégager de quelque chose
از چیزی متصاعد شدن
  • 1. L'odeur qui se dégagent d'un corps.
    1. بویی که از بدنی بلند می‌شود.
  • 2. Une odeur de lavande se dégage de l'armoire.
    2. از مبل بوی اسطوخودوس بلند می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان