[فعل]

dégringoler

/degʀɛ̃gɔle/
فعل گذرا و ناگذر

1 افتادن سقوط کردن

2 به سرعت پایین آمدن پایین آمدن

  • 1.Il a dégringolé dans l'escalier.
    1. او از پله‌ها به سرعت پایین آمد.
  • 2.Le prix des carburants n'est pas près de dégringoler !
    2. قیمت سوخت (حتی) نزدیک به پایین آمدن (نیز) نیست!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان