[فعل]

déranger

/deʀɑ̃ʒe/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: dérangé] [حالت وصفی: dérangeant] [فعل کمکی: avoir ]

1 مزاحمت ایجاد کردن مزاحم شدن

مترادف و متضاد ennuyer importuner
déranger quelque chose
مزاحم چیزی شدن
  • 1. Comment veux-tu que je travaille si tu me déranges tout le temps ?
    1. چطور می‌خواهی کار کنم وقتی مدام مزاحم من بشوی؟
  • 2. excusez-moi de vous déranger.
    2. ببخشید مزاحم‌تان می‌شوم.
  • 3. Le garçon n'a pas voulu déranger sa mère.
    3. آن پسر نمی‌خواست برای مادرش مزاحمت ایجاد کند.
  • 4. Le téléphone m'a dérangé pendant ma sieste.
    4. صدای تلفن مزاحم خواب عصرگاهیم شد.
est-ce que cela vous dérange si ... ?
برای‌تان مزاحمت ایجاد می‌کند، اگر... ؟
« Ne pas déranger »
« مزاحم نشوید »

2 وضع (چیزی را) بهم ریختن به هم ریختن

مترادف و متضاد déclasser perturber ranger trier
déranger quelque chose
چیزی را به هم ریختن
  • 1. Cette réunion dérange mon emploi du temps.
    1. این جلسه، زمان کاری مرا به هم می‌ریزد.
  • 2. La maladie lui a dérangé l'esprit.
    2. بیماری روحیه‌اش را بهم ریخته است.
  • 3. Ne dérange pas mes livres, s’il te plaît.
    3. کتاب‌هایم را به هم نریز، لطفا.
  • 4. Sa venue dérange mon programme d'activités.
    4. آمدنش، برنامه فعالیت‌های من را به هم می‌ریزد.

3 خود را به زحمت انداختن زحمت کشیدن (se déranger)

مترادف و متضاد troubler
  • 1.Il a eu la gentillesse de se déranger pour venir nous voir.
    1. او لطف کرد و زحمت کشید آمد ما را دید.
  • 2.Ne te dérange pas pour moi, je sais me préparer à manger.
    2. خودت را برای من به زحمت نینداز، خودم بلدم غذا درست کنم.
  • 3.Ne vous dérangez pas, je vais répondre au téléphone.
    3. زحمت نکشید. من جواب تلفن را می‌دهم.
  • 4.Ne vous dérangez pas.
    4. زحمت نکشید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان