[اسم]

le devoir

/d(ə)vwaʀ/
قابل شمارش مذکر
[جمع: devoirs]

1 تکلیف مدرسه مشق

مترادف و متضاد composition
faire/écrire son devoir
مشق خود را انجام دادن/نوشتن
  • 1. Il m'a fallu 3 heures pour faire mes devoirs.
    1. 3 ساعت لازم دارم تا تکالیف مدرسه‌ام را انجام دهم.
  • 2. Je l'ai aidé à faire ses devoirs.
    2. به او کمک کردم تا تکالیف مدرسه‌اش را انجام دهد.
توضیحاتی در خصوص اسم "devoir"
اسم "devoir" در اینجا به معنی کار و تمرین مدرسه است که خارج از کلاس و محیط مدرسه نوشته و انجام می‌شود.

2 وظیفه تکلیف

مترادف و متضاد obligation tâche
se faire/avoir un devoir de faire quelque chose
وظیفه خود دانستن/وظیفه داشتن تا کاری را انجام دادن
  • 1. Nous avons le devoir de nous occuper de notre mère.
    1. ما وظیفه داریم از مادرمان نگهداری کنیم.
  • 2. Nous nous faisons un devoir de nous occuper de notre mère.
    2. وظیفه خود می‌دانیم تا از مادرمان نگهداری کنیم.
les devoirs religieux
وظایف شرعی [مذهبی]
  • Les religieux font leurs devoirs religieux.
    مذهبیون وظایف شرعی‌شان را انجام می‌دهند.
توضیحاتی در خصوص اسم "devoir"
اسم "devoir" در اینجا به معنی الزام و تعهدی اخلاقی است، البته می‌تواند به معنی مسئولیت و وظایف قانونی نیز باشد.
[فعل]

devoir

/d(ə)vwaʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: dû] [حالت وصفی: devant] [فعل کمکی: avoir ]

3 مجبور بودن باید، لابد، حتما

مترادف و متضاد falloir nécessiter
devoir faire quelque chose
باید کاری را انجام دادن
  • 1. Ce sont des choses qu'on doit savoir .
    1. اینها چیزهایی هستند که باید بدانیم.
  • 2. Il doit être tard.
    2. باید دیر شده باشد. [حتماً دیروقت است.]
  • 3. Je dois aller à l'aéroport.
    3. باید به فرودگاه بروم.
  • 4. Tu dois terminer ce travail ce soir.
    4. باید این کار را امشب تمام کنی.
توضیحاتی در خصوص فعل "devoir"
فعل "devoir" معمولا در زبان فارسی با فعل وجه نمای "باید" به کار برده می شود، گرچه میتوان از افعالی همچون ناچار بودن، ناگزیر بودن، مجبور بودن نیز استفاده نمود.

4 مدیون (کسی) بودن بدهکار (کسی) بودن

مترادف و متضاد tenir de
devoir l'argent/le succès... à quelqu'un
به کسی پول/موفقیت... مدیون بودن [بدهکار بودن]
  • 1. Je dois 50 euros.
    1. من به شما 50 یورو بدهکارم.
  • 2. Je vous dois des remerciements pour votre aide.
    2. من برای آن کمک یک تشکر مدیون‌تان هستم.
  • 3. L'auteur doit son succès à cet éditeur.
    3. نویسنده موفقیش را مدیون این ناشر است.
devoir le respect à quelqu'un
[مدیون احترام کسی بودن] برای کسی احترام قائل بودن
  • Il te doit beaucoup du respect.
    برایت احترام زیادی قائل است.
توضیحاتی در خصوص فعل "devoir"
فعل "devoir" در اینجا به معنای "مدیون (کسی) بودن" یا "بدهکار (کسی) بودن" است که هم معنای انتزاعی دارد (برای مثال: من موفقیتم را مدیون شما هستم.) و هم معنای حقیقی (برای مثال: من به شما 12 یورو بدهکارم.)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان