[فعل]

deviner

/d(ə)vine/
فعل گذرا
[گذشته کامل: deviné] [حالت وصفی: devinant] [فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل

1 حدس زدن

  • 1.J'ai deviné son âge en regardant ses yeux.
    1. من با نگاه کردن به چشمانش سنش را حدس زدم.
  • 2.Je ne savais pas la réponse, donc j'ai deviné.
    2. من پاسخ را نمی‌دانستم، پس حدس زدم.

2 درک کردن مشاهده کردن، پی بردن

تصاویر
کلمات نزدیک
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان