[فعل]

dormir

/dɔʀmiʀ/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: dormi] [حالت وصفی: dormant] [فعل کمکی: avoir ]

1 خوابیدن

مترادف و متضاد reposer s'assoupir sommeiller somnoler veiller
  • 1.C'est interdit de dormir sur la plage.
    1. خوابیدن در لب دریا ممنوع است.
  • 2.Essayez de dormir et vous reposer.
    2. سعی کنید بخوابید و استراحت کنید.
  • 3.Vous ne pouvez pas dormir ici.
    3. شما نمی‌توانید اینجا بخوابید.

2 خوابیدن (در حساب بانکی)

dormir sur un compte
در حساب بانکی خوابیدن
  • 1. Pourquoi les Français laissent-ils leur argent dormir sur leur compte courant ?
    1. چرا فرانسوی‌ها پولشان را در حساب جاری می‌خوابانند؟
  • 2. Son argent dort sur un compte.
    2. پولش در حساب بانکی‌اش می‌خوابد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان