[فعل]

s'embrasser

/ɑ̃bʀase/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: embrassé] [حالت وصفی: embrassant] [فعل کمکی: être ]

1 همدیگر را بوسیدن

  • 1.Dans certain pays, il est interdit de s'embrasser dans les lieux publics.
    1. در بعضی کشورها، بوسیدن یکدیگر در مکان‌های عمومی، ممنوع است.
  • 2.On s'embrasse plus dès que le virus est devenu épidémique.
    2. وقتی ویروس شیوع پیدا کرده، مردم دیگر همدیگر را نمی‌بوسند.
s'embrasser sur les joues
گونه‌های یکدیگر را بوسیدن
  • Ils se sont embrassés sur les deux joues.
    آن‌ها گونه‌های یکدیگر را بوسیدند.

2 بوسیدن (embrasser)

مترادف و متضاد donner un baiser à
embrasser quelqu'un
کسی را بوسیدن
  • 1. Il faut que j'embrasse la mariée.
    1. باید عروس را ببوسم.
  • 2. La princesse a embrassé la grenouille.
    2. پرنسس (شاهزاده) قورباغه را بوسید.

3 در آغوش گرفتن در آغوش کشیدن (embrasser)

formal
مترادف و متضاد enlacer étreindre
embrasser quelqu'un
کسی را در آغوش گرفتن
  • 1. Fou de joie, l'entraîneur embrassa le sportif.
    1. مربی از فرط خوشحالی، ورزشکار را در آغوش کشید.
  • 2. J'embrasserai ma maman quand elle arrivera.
    2. وقتی مادرم برسد، بغلش می‌کنم.

4 (نظری، عقیده‌ای...) پذیرفتن گرویدن به (embrasser)

specialized
مترادف و متضاد adopter épouser rallier
embrasser une idée/une pensée/un style...
ایده‌ای/فکری/سبکی... را پذیرفتن
  • 1. « Avez-vous aussi l'intention d'embrasser l'islamisme ? »
    1. «آیا شما هم قصد داشتید به اسلام‌ بگرایید؟»
  • 2. Elle a embrassé les idées de sa mère.
    2. او افکار مادرش را پذیرفته‌است.

5 در بر گرفتن شامل شدن (embrasser)

مترادف و متضاد comprendre couvrir
embrasser quelque chose
چیزی را در بر گرفتن [شامل شدن]
  • 1. Ce livre embrasse les événements de la dernière décennie.
    1. این کتاب اتفاقات دهه گذشته را شامل می‌شود.
  • 2. Une histoire devrait embrasser toute la période obscure.
    2. یک قصه باید همه دوران مبهم را در بر بگیرد.

6 نظر انداختن به دیدن (embrasser)

مترادف و متضاد découvrir
embrasser quelque chose
چیزی را دیدن
  • 1. De cette tour on embrasse la ville.
    1. از این برج، شهر را می‌بینیم.
  • 2. On embrasse la tour Eiffel par-dessus.
    2. از این بالا برج ایفل را می‌بینیم.

7 درک کردن (embrasser)

specialized
مترادف و متضاد appréhender concevoir
embrasser quelque chose
چیزی را درک کردن
  • 1. C'est difficile à embrasser les nouvelles mouvements littéraires.
    1. درک جریان‌های جدید ادبی سخت است.
  • 2. Comment embrasser toutes les données de cette terrible situation ?
    2. چطور تمامی اطلاعات این موقعیت وحشتناک را درک کنیم؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان