[فعل]

empêcher

/ɑ̃peʃe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: empêché] [حالت وصفی: empêchant] [فعل کمکی: avoir ]

1 منع کردن جلوگیری کردن، سد شدن، اجازه ندادن، مانع شدن

مترادف و متضاد arrêter bloquer entraver interdire aider favoriser permettre
empêcher quelque chose
مانع چیزی شدن [اجازه چیزی را ندادن]
  • 1. Il faut empêcher la propagation de cette rumeur.
    1. باید از پخش این شایعه جلوگیری کنیم.
  • 2. Je dois empêcher la création de cette société.
    2. باید مانع تأسیس این شرکت بشوم.
empêcher quelqu'un de faire quelque chose
اجازه انجام کاری را ندادن
  • 1. II faut empêcher Marie de partir.
    1. نباید به ماری اجازه رفتن بدهیم.
  • 2. Son travail l'empêche de prendre des congés à Noël.
    2. کارش مانع از این می‌شود که برای نوئل مرخصی بگیرد.

2 جلوی خود را گرفتن مانع شدن، مقاومت کردن (s'empêcher)

مترادف و متضاد se retenir de
pouvoir s'empêcher de faire quelque chose
توانستن و جلوی کاری را گرفتن
  • 1. Il n'a pas pu s'empêcher d'éternuer.
    1. او نتوانست در برابر عطسه مقاومت کند. [نتوانست جلوی خودش را بگیرد و عطسه نکند.]
  • 2. Je ne peux pas m'empêcher de manger des gâteaux.
    2. نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم و شیرینی نخورم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان