Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . متعهد شدن
2 . استخدام کردن
3 . مبارزه کردن (برای، به نفع)
4 . شروع به کار کردن
5 . وارد کردن
6 . تشویق کردن
7 . متهعد کردن
8 . شروع شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
s'engager
/ɑ̃gaʒe/
فعل بی قاعده
فعل بازتابی
[گذشته کامل: engagé]
[حالت وصفی: engageant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
متعهد شدن
تعهد دادن
مترادف و متضاد
entraîner
impliquer
promettre
se dégager
1.Ils doivent s'engager en public.
1. آنها باید در حضور دیگران تعهد بدهند.
s'engager à (faire) quelque chose
به (انجام) کاری متعهد شدن
1. Je m'engage à protéger notre empire.
1. من متعهد میشوم که از امپراطوریمان دفاع کنم.
2. Le Premier ministre s’est engagé à combattre le chômage.
2. نخستوزیر متعهد شد با بیکاری مبارزه کند.
2
استخدام کردن
به کار گرفتن
(engager)
مترادف و متضاد
embaucher
recruter
débaucher
licencier
renvoyer
engager quelqu'un
کسی را استخدام کردن
1. L'entreprise a engagé un analyste pour étudier les données.
1. شرکت یک تحلیلگر برای بررسی دادهها استخدام کردهاست.
2. Nous avons engagé une infirmière pour mes parents.
2. یک پرستار برای والدینم استخدام کردهایم.
3
مبارزه کردن (برای، به نفع)
پویش برگزار کردن
مترادف و متضاد
s'unir
s'engager à quelque chose
مبارزه کردن برای چیزی
1. De nombreux artistes se sont engagés aux côtés des réfugiés.
1. چندین هنرمند به نفع پناهندگان مبارزه کردند [پویش برگزار کردند].
2. L'abbé Pierre s'était engagé en faveur des mal-logés.
2. کشیش پییر برای افراد بیخانمان پویش برگزار میکرد.
4
شروع به کار کردن
استخدام شدن
s'engager comme un chauffeur/un employé...
به عنوان راننده/کارمند... استخدام شدن
1. Il s'est engagé comme chauffeur.
1. او به عنوان راننده استخدام شدهاست.
2. Je me suis engagée comme une professeure.
2. به عنوان استاد استخدام شدم.
5
وارد کردن
فرو کردن
(engager)
مترادف و متضاد
enfoncer
introduire
enlever
retirer
engager quelque chose dans quelque part
چیزی را وارد جایی کردن
1. Il a engagé sa voiture dans une ruelle.
1. دوچرخهاش را توی یک خیابان تنگ وارد کرد.
2. Le médecin engage une sonde dans la gorge de son patient
2. پزشک، سوندی را در حلق بیمار فرو میکند.
6
تشویق کردن
تحریک کردن
(engager)
مترادف و متضاد
encourager
exhorter
inciter
décourager
engager quelqu'un à (faire) quelque chose
کسی را به (انجام) کاری تحریک کردن
1. Il m’a engagé à plus de modération.
1. مرا به مدرنتر شدن تشویق کرد.
2. Nous vous engageons à la plus grande vigilance.
2. ما تو را به داشتن هوشیاری بیشتری تشویق میکنیم.
7
متهعد کردن
(engager)
مترادف و متضاد
contraindre
lier
obliger
dégager
engager quelqu'un
کسی را متعهد کردن
1. Cela ne vous engage à rien.
1. این شما را به هیچ چیز متعهد نمیکند.
2. Cette signature vous engage.
2. این امضا تو را متعهد میکند.
8
شروع شدن
مترادف و متضاد
commencer
s'acheminer
s'achever
s'engager mal/bien
بد/خوب شروع شدن
1. La réunion s'engage mal.
1. جلسه بد شروع میشود.
2. Ma profession s'est bien engagée.
2. کارم خوب شروع شدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
engagement
engageant
enfumer
enfuir
enfreindre
engagé
engelure
engendrer
engin
englober
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان