[فعل]

entendre

/ɑ̃tɑ̃dʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: entendu] [حالت وصفی: entendant] [فعل کمکی: avoir ]

1 شنیدن گوش دادن

مترادف و متضاد écouter
entendre un son/un bruit/une conversation...
صدایی/سروصدایی/گفتگویی... را شنیدن
  • 1. Si j'entends un bruit, je vous tue tous.
    1. اگر صدایی بشنوم، همه‌تان را می‌کشم.
  • 2. Si tu entends un bruit, viens nous prévenir.
    2. اگر صدایی شنیدی، بیا به ما اطلاع بده.
entendre mal
خوب نشنیدن [متوجه نشدن]
  • J’ai mal entendu.
    خوب نشنیدم.

2 (با هم) تفاهم داشتن (با هم) کنار آمدن، سازگار بودن (s'entendre)

مترادف و متضاد agréer
s’entendre avec quelqu'un
با کسی سازگار بودن
  • 1. Il s’est entendu avec eux pour nous empêcher de gagner.
    1. با هم به توافق رسیدند تا جلوی برد ما را بگیرند.
  • 2. Votre fils semble bien s'entendre avec les autres.
    2. انگار پسرتان به خوبی با دیگران کنار می‌آید.
s'entendre bien
به‌خوبی تفاهم داشتن
  • Les deux pays ont l'air de bien s'entendre.
    به‌نظر هر دو کشور به‌خوبی با یکدیگر تفاهم دارند.

3 فهمیدن درک کردن، از چیزی سر درآوردن

مترادف و متضاد comprendre interpréter saisir
ne rien entendre à quelque chose
از چیزی سردرنیاوردن
  • 1. Il n’entend rien à l’informatique.
    1. او از کامپیوتر چیزی سر درنمی‌آورد.
  • 2. Son ami n'entend rien à la musique.
    2. دوستش چیزی از موسیقی سر درنمی‌آورد.

4 منظوری داشتن قصد گفتن (چیزی) را داشتن

مترادف و متضاد vouloir dire
Qu’est-ce que tu entends par là ?
منظورت از اون چیه؟
je m’entends !
می‌دونم از چی دارم حرف می‌زنم.
entendre que...
منظور کسی... بودن
  • J’entends qu’il faut savoir se débrouiller.
    منظورم این است که باید بلد باشی روی پای خودت بایستی.

5 خواستن قصد داشتن

مترادف و متضاد vouloir
entendre faire quelque chose
قصد انجام کاری را داشتن
  • 1. J'entends continuer mes études.
    1. می‌خواهم به تحصیلاتم ادامه بدهم.
  • 2. J’entends bien récupérer cet argent.
    2. می‌خواهم این پول را پس بگیرم.

6 خبره بودن وارد بودن (s'entendre)

مترادف و متضاد savoir
s’entendre à (faire) quelque chose
در (انجام) چیزی ماهر بودن
  • 1. Il s'entend au jardinage.
    1. در باغبانی ماهر است.
  • 2. Je m'entend à la cuisine.
    2. من در آشپزی ماهرم.

7 همدیگر را شنیدن صدای همدیگر را شنیدن (s'entendre)

  • 1.Ils ne s'entendent pas.
    1. صدای یکدیگر را نمی‌شنوند.
  • 2.On ne s’entend pas, il y a trop de bruit.
    2. صدای هم را نمی‌شنویم. سروصدا زیاد است.

8 شنیده شدن (s'entendre)

ça s’entend.
شنیده می‌شود. [صدا آمدن]
  • 1. Ça s’entendait depuis chez nous.
    1. از خانه ما صدا شنیده می‌شود. [این صدا از خانه ما می‌آید.]
  • 2. Pourquoi ça s'entendait ?
    2. چرا صدا می‌آمد؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان