[اسم]

l'esprit

/ɛspʀi/
قابل شمارش مذکر

1 روحیه حال و هوا

  • 1.Il a agi dans un esprit de vengeance.
    1. او با روحیه انتقام‌جویانه‌ای عمل کرد.
  • 2.Ma collègue a un bon esprit d'équipe.
    2. همکارم روحیه تیمی [گروهی] خوبی دارد.

2 روح

  • 1.Il paraît que les médiums peuvent entrer en contact avec les esprits.
    1. به نظر می‌رسد که واسطه‌های روحی می‌توانند با ارواح ارتباط برقرار کنند.
  • 2.Il peut parler aux esprits.
    2. او می‌تواند با ارواح صحبت کند.

3 فکر عقل، ذهن، کله

  • 1.Esprit confus
    1. ذهن درگیر
  • 2.Esprit lent
    2. کندذهن
  • 3.Un esprit clair s'obtient grâce à la méditation.
    3. ذهن آزاد به کمک مدیتیشن به دست می‌آید.
  • 4.Une idée est venue à l'esprit de Margot.
    4. فکری به ذهن مارگوت خطور کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان