[فعل]

fixer

/fikse/
فعل گذرا
[گذشته کامل: fixé] [حالت وصفی: fixant] [فعل کمکی: avoir ]

1 زل زدن خیره شدن

fixer à quelque chose
به چیزی زل زدن
  • 1. C'est impoli de fixer à quelqu'un.
    1. به کسی زل زدن بی ادبانه است.
  • 2. Ses yeux étaient fixés au ciel.
    2. چشمانش به آسمان خیره بود.

2 تعیین کردن مشخص کردن

fixer quelque chose
چیزی را تعیین کردن
  • 1. Cet organisme a fixé de nouvelles normes.
    1. این سازمان معیارهای جدیدی تعیین کرده است.
  • 2. Le directeur a fixé les règles du projet.
    2. مدیر قوانین پروژه را مشخص کرد.

3 برای خود تعیین کردن (se fixer)

se fixer quelque chose
چیزی را برای خود تعیین کردن
  • 1. Elle s'est fixé de nouveau objectifs pour cette année.
    1. او برای امسال اهداف جدیدی برای خود تعیین کرده است.
  • 2. Il se fixe comme but de faire la marathon de Paris.
    2. او ماراتون پاریس را برای خودش هدف تعیین می‌کند.

4 سکنی گزیدن اقامت کردن، ساکن شدن (se fixer)

se fixer en quelque part
در جایی سکنی گزیدن
  • Elle a fini par se fixer en France.
    او در نهایت در فرانسه سکنی گزید.

5 محکم کردن

fixer quelque chose à/sur quelque chose
چیزی را در/روی چیزی محکم کردن
  • fixer des objets au mur
    وسایل را به دیوار محکم کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان