[اسم]

la folie

/fɔli/
قابل شمارش مونث

1 دیوانگی جنون، حماقت

  • 1.Ce serait de la folie absolue de renoncer au poste.
    1. قبول نکردن این شغل، حماقت محض خواهد بود.
  • 2.Escalader l'Himalaya sans guide : c'est de la folie !
    2. صعود کردن از "هیمالیا" بدون کمک دیوانگی است.

2 خرج بی‌حساب

  • 1.Les revenus modestes de Sarah ne lui permettaient pas de faire des folies.
    1. درآمد کم "سارا" به او اجازه نمی‌داد خرج‌های بی‌حساب کند.
  • 2.Mais tu m'as acheté une bague en or : c'est une folie !
    2. اما تو برای من یک حلقه‌ی طلا خریدی، این یک خرج بی‌حساب است!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان