Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . زدن (بر در، تخته و...)
2 . زدن
3 . شگفتزده کردن
4 . تحت تأثیر قرار دادن (در اثر بیماری)
5 . نگران شدن
6 . برخورد کردن
7 . اثر داشتن بر (اداری و حقوقی)
8 . زدن (فوتبال)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
frapper
/fʀape/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: frappé]
[حالت وصفی: frappant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
زدن (بر در، تخته و...)
کوفتن، ضربه زدن
مترادف و متضاد
cogner
taper
frapper à la porte/la table...
به در/میز... زدن [کوفتن]
1. J'ai frappé à la porte de mon directeur avant d'entrer.
1. قبل از ورود به اتاق رئیسم، به در کوفتم.
2. Le voisin frappe à la fenêtre.
2. همسایه بر پنجره زد.
3. Mon ami est entré sans frapper.
3. دوستم بدون در زدن وارد شد.
frapper du poing sur la table
مشت خود را روی میز کوفتن
2
زدن
کتک زدن
مترادف و متضاد
battre
taper
frapper quelqu'un
کسی را زدن
1. Ce joueur a frappé son adversaire à la fin du match.
1. آن بازیکن در آخر مسابقه حریفش را کتک زد.
2. Il ne faut pas le frapper comme ça.
2. نباید او را این طور کتک زد.
3. Le boxeur a frappé son adversaire.
3. بوکسور حریفش را زد.
3
شگفتزده کردن
متحیر کردن، متعجب کردن
مترادف و متضاد
étonner
impressionner
surprendre
toucher
troubler
frapper quelqu'un
کسی را شگفتزده کردن
1. Cette remarque m'a frappé.
1. این گفته مرا شگفتزده کرد.
2. Son air fatigué m’a frappé.
2. چهره خستهاش مرا شگفتزده کرد.
4
تحت تأثیر قرار دادن (در اثر بیماری)
زمینگیر کردن، افلیج کردن
مترادف و متضاد
affecter
éprouver
toucher
frapper quelqu'un
کسی را افلیج کردن
La maladie l'a frappé soudainement.
ناگهان بیماری او را افلیج کرد.
5
نگران شدن
مضطرب شدن
(se frapper)
formal
مترادف و متضاد
émouvoir
s'inquiéter
se tracasser
se tranquilliser
Ne te frappe pas !
نگران نشو.
Ne te frappe pas, on n'y peut rien.
نگران نشو، کاریش نمیشه کرد.
این فعل در این معنی معمولاً در حالت منفی به کار میرود.
6
برخورد کردن
خوردن
مترادف و متضاد
atteindre
heurter
toucher
frapper quelqu'un
به کسی خوردن
Le ballon l'a frappé en pleine poitrine.
توپ درست وسط سینهاش خورد.
7
اثر داشتن بر (اداری و حقوقی)
تأثیر داشتن بر
specialized
مترادف و متضاد
toucher
frapper quelque chose
بر چیزی اثر گذاشتن
Cette taxe frappe le tabac.
این مالیات بر تنباکو اثر میگذارد.
8
زدن (فوتبال)
frapper au but
گل زدن
Le joueur a frappé au but.
بازیکن گل زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
françoise
françois mitterrand
françois
français
franquette (à la bonne)
frappé
frasque
fraternel
fraternellement
fraternisation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان