[صفت]

français

/fʀɑ̃sɛ/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: française] [جمع مونث: françaises] [جمع مذکر: français]

1 فرانسوی

une expression/un époux... français(e)
اصطلاحی/همسری... فرانسوی
  • 1. Allons-y, je connais un petit bistrot français.
    1. برویم، من یک آبمیوه‌فروشی کوچک فرانسوی می‌شناسم.
  • 2. C'est une expression française dont on sert.
    2. این اصطلاحی فرانسوی است که به دردمان می‌خورد.
à la française
به سبک فرانسوی
  • Il y a un jardin à la française ici.
    این جا باغی به سبک فرانسوی وجود دارد.
[اسم]

le français

/fʀɑ̃sɛ/
قابل شمارش مذکر

2 زبان فرانسوی زبان فرانسه

parler/comprendre... le français
فرانسوی حرف زدن/فهمیدن...
  • 1. Le français se parle notamment en France.
    1. زبان فرانسه به طور ویژه در (کشور) فرانسه صحبت می‌شود.
  • 2. Vous ne comprenez pas le français ?
    2. شما فرانسوی بلد نیستید؟

3 (فرد) فرانسوی (le Français)

le Français/la Française/les Français(ses)
مرد فرانسوی/زن فرانسوی/فرانسوی‌ها
  • 1. J'étais le seul Français présent à la réunion.
    1. من تنها (فرد) فرانسوی حاضر در جلسه بودم.
  • 2. Les Français sont gastronomes.
    2. فرانسوی‌ها خوش خوراک هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان