[فعل]

fredonner

/fʀədɔne/
فعل گذرا
[گذشته کامل: fredonné] [حالت وصفی: fredonnant] [فعل کمکی: avoir ]

1 زمزمه کردن زیر لب خواندن

  • 1.En studio, je commençais à fredonner les chansons.
    1. در استودیو من شروع به زمزمه کردن آهنگها کردم.
  • 2.Mon frère aime fredonner une mélodie pendant qu'il travaille.
    2. برادرم دوست دارد یک آهنگ زمزمه کند هنگامی که کار می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان