[صفت]

froid

/fʀwa/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: froide] [جمع مونث: froides] [جمع مذکر: froids]

1 سرد خنک

le main/le repas... froid
دست/غذای...سرد
  • J'ai les mains froids.
    دستهایم سرد است.
avoir/faire froid
احساس سردی کردن/سرد بودن
  • 1. Emmène-moi dans la chambre, j'ai froid.
    1. مرا به اتاق ببر، سردم است.
  • 2. Revenez , il fait froid dehors.
    2. برگردید، بیرون (هوا) سرد است.

2 دارای خلق و خوی سرد سرد مزاج

une femme/un homme...froid(e)
مردی/زنی...سردمزاج
  • Justine est une femme froide.
    "ژوستین" زنی سرد است [زنی با خلق و خوی سرد است].

3 خونسرد سرد

une personne/l'attitude/le couleur...froid(e)
آدم/برخورد/رنگ...سرد
  • Ses critiques me laissent froid.
    من نسبت به انتقادهایش خونسرد بودم.
[اسم]

le froid

/fʀwa/
قابل شمارش مذکر

4 سرماخوردگی سرما

avoir/attraper... froid
سرما خوردن/گرفتن...
  • Attraper froid
    سرما خوردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان