[اسم]

l'illustration

/i(l)lystʀasjɔ̃/
قابل شمارش مونث

1 مثال نمونه

  • 1.Griller les feux rouges est une parfaite illustration du mauvais conducteur.
    1. عبور از چراغ قرمز نمونه‌ی بارز یک راننده بد است.
  • 2.Le manuel emploie des illustrations claires.
    2. کتاب راهنما مثال‌های واضحی به کار می‌برد.

2 تصویرگری تصویر

  • 1.Ouvrage comportant des illustrations
    1. اثری شامل تصویر

3 تدقیق توضیح

  • 1.Cette attitude n'est que l'illustration de ses principes.
    1. این دیدگاه تنها برای تدقیق اصول خودش است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان