Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . جلوی (چیزی را) گرفتن
2 . دست یافتن (به)
3 . دستگیر کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
intercepter
/ɛ̃tɛʁsɛptˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: intercepté]
[حالت وصفی: interceptant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
جلوی (چیزی را) گرفتن
مانع (چیزی) شدن
1.Nuage qui intercepte le soleil
1. ابری که جلوی آفتاب را میگیرد
2
دست یافتن (به)
3
دستگیر کردن
گرفتن
1.Footballeur qui intercepte le ballon
1. فوتبالیستی که توپ را میگیرد
2.La police a intercepté le malfaiteur.
2. پلیس خلافکار را دستگیر کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
intercaler
intercalaire
interbancaire
interaction
interactif
interchangeable
interclasse
intercompréhension
interculturel
intercéder
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان