[فعل]

interdire

/ɛ̃tɛʁdiʁ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: interdit] [حالت وصفی: interdisant] [فعل کمکی: avoir ]

1 منع کردن ممنوع کردن، قدغن کردن

  • 1.La loi interdit de téléphoner au volant.
    1. قانون تلفن کردن پشت فرمان را منع می‌کند.
  • 2.Le médecin lui a interdit le sel.
    2. دکتر (مصرف) نمک را برایش ممنوع کرده است.

2 جلوگیری کردن (از) مانع (کسی یا چیزی) شدن

  • 1.Ma santé, qui ne m'interdit pas le travail, m'interdit toute joie.
    1. سلامتی‌ام مانع کارم نمی‌شود، مانع همه خوشحالی‌ام می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان