Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . منع کردن
2 . جلوگیری کردن (از)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
interdire
/ɛ̃tɛʁdiʁ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: interdit]
[حالت وصفی: interdisant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
منع کردن
ممنوع کردن، قدغن کردن
1.La loi interdit de téléphoner au volant.
1. قانون تلفن کردن پشت فرمان را منع میکند.
2.Le médecin lui a interdit le sel.
2. دکتر (مصرف) نمک را برایش ممنوع کرده است.
2
جلوگیری کردن (از)
مانع (کسی یا چیزی) شدن
1.Ma santé, qui ne m'interdit pas le travail, m'interdit toute joie.
1. سلامتیام مانع کارم نمیشود، مانع همه خوشحالیام میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
interdiction de
interdiction
intercéder
interculturel
intercompréhension
interdisciplinaire
interdisciplinarité
interdit
interface
interférence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان