Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . اختراع کردن
2 . از خود درآوردن
3 . (عامیانه) در سر پروراندن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
inventer
/ɛ̃vɑ̃te/
فعل گذرا و ناگذر
صرف فعل
1
اختراع کردن
2
از خود درآوردن
ساختن، سرهم کردن
1.Elle a encore inventé une histoire extravagante.
1. او باز هم یک داستان عجیب و غریب سرهم کرده است.
2.Je ne sais pas qui a inventé cette expression.
2. من نمیدانم چه کسی این اصطلاح را از خود درآورده است.
3
(عامیانه) در سر پروراندن
خیال پردازی کردن، خواب چیزی را دیدن
(s'inventer)
1.Lassée par son quotidien, Marion s'invente une vie meilleure.
1. خسته از (زندگی) روزانهاش، "ماریون" زندگی بهتری در سر میپروراند.
تصاویر
کلمات نزدیک
inventaire
invendu
invendable
invasion
invariable
inventeur
inventif
invention
inventivité
inventorier
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان