[فعل]

justifier

/ʒystifje/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: justifié] [حالت وصفی: justifiant] [فعل کمکی: avoir ]

1 دفاع کردن تبرئه کردن

مترادف و متضاد défendre disculper innocenter accuser incriminer
justifier quelqu'un
کسی را تبرئه کردن
  • 1. Ils ont cherché à justifier leur collègue.
    1. آنها در پی تبرئه کردن همکارشان بودند.
  • 2. Un avocat qui cherche à justifier son client.
    2. وکیلی که در پی تبرئه کردن موکل‌اش است.

2 ثابت کردن اثبات کردن

مترادف و متضاد prouver
justifier de quelque chose
چیزی را اثبات کردن
  • 1. Justifier de son identité
    1. هویت خود را اثبات کردن
  • 2. Reçu qui justifie d'un paiement
    2. رسیدی که حقوق را اثبات می‌کند.

3 خود را تبرئه کردن (se justifier)

مترادف و متضاد s'expliquer se défendre
  • 1.Il a tenté de se justifier.
    1. او سعی کرد خودش را تبرئه کند.
  • 2.Je ne me justifie pas, ça n'a rien à voir avec moi.
    2. من خودم را تبرئه نمی‌کنم چون آن مسئله به من ربطی ندارد.

4 توجیه کردن

مترادف و متضاد expliquer motiver
justifier quelque chose
چیزی را توجیه کردن
  • 1. Il justifie son prix élevé.
    1. او هزینه زیاد را توجیه می‌کند.
  • 2. Le président a justifié ses dépenses.
    2. مدیر مخارجش را توجیه کرد.
  • 3. Théorie qui justifie tous les excès.
    3. نظریه‌ای که همه نوع افراطی را توجیه می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان