Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . دفاع کردن
2 . ثابت کردن
3 . خود را تبرئه کردن
4 . توجیه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
justifier
/ʒystifje/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: justifié]
[حالت وصفی: justifiant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
دفاع کردن
تبرئه کردن
مترادف و متضاد
défendre
disculper
innocenter
accuser
incriminer
justifier quelqu'un
کسی را تبرئه کردن
1. Ils ont cherché à justifier leur collègue.
1. آنها در پی تبرئه کردن همکارشان بودند.
2. Un avocat qui cherche à justifier son client.
2. وکیلی که در پی تبرئه کردن موکلاش است.
2
ثابت کردن
اثبات کردن
مترادف و متضاد
prouver
justifier de quelque chose
چیزی را اثبات کردن
1. Justifier de son identité
1. هویت خود را اثبات کردن
2. Reçu qui justifie d'un paiement
2. رسیدی که حقوق را اثبات میکند.
3
خود را تبرئه کردن
(se justifier)
مترادف و متضاد
s'expliquer
se défendre
1.Il a tenté de se justifier.
1. او سعی کرد خودش را تبرئه کند.
2.Je ne me justifie pas, ça n'a rien à voir avec moi.
2. من خودم را تبرئه نمیکنم چون آن مسئله به من ربطی ندارد.
4
توجیه کردن
مترادف و متضاد
expliquer
motiver
justifier quelque chose
چیزی را توجیه کردن
1. Il justifie son prix élevé.
1. او هزینه زیاد را توجیه میکند.
2. Le président a justifié ses dépenses.
2. مدیر مخارجش را توجیه کرد.
3. Théorie qui justifie tous les excès.
3. نظریهای که همه نوع افراطی را توجیه میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
justification
justificatif
justicier
justice
justesse
justifié
justine
jute
juteux
juvénile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان