[فعل]

laisser

/lese/
فعل گذرا
[گذشته کامل: laissé] [حالت وصفی: laissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 گذاشتن

مترادف و متضاد déposer mettre
laisser quelque chose quelque part
چیزی را جایی گذاشتن
  • 1. J'ai laissé un mot sur la table pour lui dire où j'étais.
    1. یک یادداشت روی میز گذاشته‌ام برای اینکه به او بگویم کجا بودم.
  • 2. J’ai laissé les enfants à la garderie.
    2. بچه‌ها را در شیرخوارگاه گذاشتم.

2 رها کردن (کسی در وضعیتی)

مترادف و متضاد quitter
laisser quelqu'un
کسی را رها کردن
  • 1. Il laisse une femme et deux enfants.
    1. یک زن و دو بچه را تنها می‌گذارد.
  • 2. Ne me laisse pas.
    2. مرا تنها نگذار.
laisser quelque chose tranquille/en désordre...
چیزی یا کسی را آرام/نامرتب... گذاشتن
  • 1. Laisse-moi tranquille !
    1. آرامم بگذار.
  • 2. Ne laisse pas ta chambre en désordre !
    2. اتاقت را نامرتب نگذار.

3 اجازه دادن گذاشتن

مترادف و متضاد permettre empêcher
laisser quelqu'un faire quelque chose
به کسی اجازه دادن تا کاری را بکند
  • 1. Il les a laissé torturer sans intervenir.
    1. او بی آنکه دخالت کند، گذاشت آنها شکنجه شوند.
  • 2. Je ne la laisserai pas partir seule.
    2. من اجازه نخواهم داد که او تنها بیرون برود.
  • 3. laisse-le faire !
    3. بگذار انجام بده.

4 پیاده کردن

laisser queleu'un quelque part
کسی را جایی پیاده کردن
  • 1. Il m'a laissé devant l'hôtel.
    1. مرا روبه‌روی هتل پیاده کرد.
  • 2. Laisse-moi ici, j’en ai pour cinq minutes jusqu’à la gare.
    2. مرا همین‌جا پیاده کن. تا ایستگاه راه‌آهن پنج دقیقه وقت دارم.

5 کنار گذاشتن نگه داشتن

مترادف و متضاد mettre de côté
  • 1.Laisse du rôti, tu n’es pas tout seul !
    1. کمی گوشت نگه دار. فقط تو که نیستی!
laisser quelque chose à/pour quelqu'un
چیزی را برای کسی کنار گذاشتن
  • 1. Laisse du gâteau à ton frère.
    1. کمی شیرینی برای برادرت کنار بگذار.
  • 2. Laissez du sucre pour moi.
    2. کمی شکر برای من بگذارید.

6 دادن پیش (کسی) گذاشتن

مترادف و متضاد céder confier donner
laisser quelque chose (chez quelqu'un)
چیزی را (پیش کسی) گذاشتن [چیزی را به کسی دادن]
  • 1. Il a laissé sa place assise à une personne âgée.
    1. او جایش را به فرد مسنی داد.
  • 2. J'ai laissé un paquet chez la concierge.
    2. بسته‌ای را پیش دربان گذاشتم.
  • 3. Je vous laisse le tout pour 20 euros.
    3. من همه‌اش را 20 یورو به شما می‌دهم.
  • 4. Laissez-le un crayon !
    4. مدادی برایش بگذارید.

7 از دست دادن

مترادف و متضاد perdre
laisser sa vie/son argent...
زندگی خود/پول خود... را از دست دادن
  • 1. Il a laissé sa vie dans cette guerre.
    1. او زندگی‌اش را در آن جنگ از دست داد.
  • 2. J'y ai laissé beaucoup d'argent.
    2. من پول زیادی را در آن جا از دست دادم.

8 به ارث گذاشتن

مترادف و متضاد léguer transmettre
laisser tous ses biens à ses enfants
تمام اموال خود را برای بچه‌های خود به ارث گذاشتن
  • 1. Je vous laisse mes bien, chèrs enfants !
    1. فرزندان عزیزم، من اموالم را برای شما به ارث می‌گذارم.
  • 2. On te laisse mes bien !
    2. اموالم را به تو ارث می‌دهم.

9 به خود اجازه دادن (se laisser)

مترادف و متضاد se permettre
se laisser faire quelque chose
به خود اجازه انجام کاری را دادن
  • 1. Il s’est laissé séduire par leurs arguments.
    1. او به خودش اجازه داد تا استدلال‌ها او را بفریبد.
  • 2. Je me suis laissé dire qu’il gagne plus d’un million d’euros par an.
    2. من به خودم اجازه دادم [جرئت دادم] و گفتم که او سالیانه بیش از یک میلیون یورو درآمد دارد.
  • 3. Nous nous sommes laissé faire.
    3. ما به خودمان اجازه انجامش را دادیم.

10 از خود به جا گذاشتن

laisser une œuvre/une tache
اثری/لکه‌ای به جا گذاشتن
  • 1. Ce peintre a laissé une œuvre considérable.
    1. آن نقاش اثر محشری را از خود به جا گذاشت.
  • 2. Ce produit a laissé une tache.
    2. این محصول، لکه به جا می‌گذارد.
  • 3. Le tampon a laissé une impression sur le papier.
    3. مهرْ اثری روی کاغذ به جا گذاشته‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان