Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . گذاشتن
2 . رها کردن (کسی در وضعیتی)
3 . اجازه دادن
4 . پیاده کردن
5 . کنار گذاشتن
6 . دادن
7 . از دست دادن
8 . به ارث گذاشتن
9 . به خود اجازه دادن
10 . از خود به جا گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
laisser
/lese/
فعل گذرا
[گذشته کامل: laissé]
[حالت وصفی: laissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
گذاشتن
مترادف و متضاد
déposer
mettre
laisser quelque chose quelque part
چیزی را جایی گذاشتن
1. J'ai laissé un mot sur la table pour lui dire où j'étais.
1. یک یادداشت روی میز گذاشتهام برای اینکه به او بگویم کجا بودم.
2. J’ai laissé les enfants à la garderie.
2. بچهها را در شیرخوارگاه گذاشتم.
2
رها کردن (کسی در وضعیتی)
مترادف و متضاد
quitter
laisser quelqu'un
کسی را رها کردن
1. Il laisse une femme et deux enfants.
1. یک زن و دو بچه را تنها میگذارد.
2. Ne me laisse pas.
2. مرا تنها نگذار.
laisser quelque chose tranquille/en désordre...
چیزی یا کسی را آرام/نامرتب... گذاشتن
1. Laisse-moi tranquille !
1. آرامم بگذار.
2. Ne laisse pas ta chambre en désordre !
2. اتاقت را نامرتب نگذار.
3
اجازه دادن
گذاشتن
مترادف و متضاد
permettre
empêcher
laisser quelqu'un faire quelque chose
به کسی اجازه دادن تا کاری را بکند
1. Il les a laissé torturer sans intervenir.
1. او بی آنکه دخالت کند، گذاشت آنها شکنجه شوند.
2. Je ne la laisserai pas partir seule.
2. من اجازه نخواهم داد که او تنها بیرون برود.
3. laisse-le faire !
3. بگذار انجام بده.
4
پیاده کردن
laisser queleu'un quelque part
کسی را جایی پیاده کردن
1. Il m'a laissé devant l'hôtel.
1. مرا روبهروی هتل پیاده کرد.
2. Laisse-moi ici, j’en ai pour cinq minutes jusqu’à la gare.
2. مرا همینجا پیاده کن. تا ایستگاه راهآهن پنج دقیقه وقت دارم.
5
کنار گذاشتن
نگه داشتن
مترادف و متضاد
mettre de côté
1.Laisse du rôti, tu n’es pas tout seul !
1. کمی گوشت نگه دار. فقط تو که نیستی!
laisser quelque chose à/pour quelqu'un
چیزی را برای کسی کنار گذاشتن
1. Laisse du gâteau à ton frère.
1. کمی شیرینی برای برادرت کنار بگذار.
2. Laissez du sucre pour moi.
2. کمی شکر برای من بگذارید.
6
دادن
پیش (کسی) گذاشتن
مترادف و متضاد
céder
confier
donner
laisser quelque chose (chez quelqu'un)
چیزی را (پیش کسی) گذاشتن [چیزی را به کسی دادن]
1. Il a laissé sa place assise à une personne âgée.
1. او جایش را به فرد مسنی داد.
2. J'ai laissé un paquet chez la concierge.
2. بستهای را پیش دربان گذاشتم.
3. Je vous laisse le tout pour 20 euros.
3. من همهاش را 20 یورو به شما میدهم.
4. Laissez-le un crayon !
4. مدادی برایش بگذارید.
7
از دست دادن
مترادف و متضاد
perdre
laisser sa vie/son argent...
زندگی خود/پول خود... را از دست دادن
1. Il a laissé sa vie dans cette guerre.
1. او زندگیاش را در آن جنگ از دست داد.
2. J'y ai laissé beaucoup d'argent.
2. من پول زیادی را در آن جا از دست دادم.
8
به ارث گذاشتن
مترادف و متضاد
léguer
transmettre
laisser tous ses biens à ses enfants
تمام اموال خود را برای بچههای خود به ارث گذاشتن
1. Je vous laisse mes bien, chèrs enfants !
1. فرزندان عزیزم، من اموالم را برای شما به ارث میگذارم.
2. On te laisse mes bien !
2. اموالم را به تو ارث میدهم.
9
به خود اجازه دادن
(se laisser)
مترادف و متضاد
se permettre
se laisser faire quelque chose
به خود اجازه انجام کاری را دادن
1. Il s’est laissé séduire par leurs arguments.
1. او به خودش اجازه داد تا استدلالها او را بفریبد.
2. Je me suis laissé dire qu’il gagne plus d’un million d’euros par an.
2. من به خودم اجازه دادم [جرئت دادم] و گفتم که او سالیانه بیش از یک میلیون یورو درآمد دارد.
3. Nous nous sommes laissé faire.
3. ما به خودمان اجازه انجامش را دادیم.
10
از خود به جا گذاشتن
laisser une œuvre/une tache
اثری/لکهای به جا گذاشتن
1. Ce peintre a laissé une œuvre considérable.
1. آن نقاش اثر محشری را از خود به جا گذاشت.
2. Ce produit a laissé une tache.
2. این محصول، لکه به جا میگذارد.
3. Le tampon a laissé une impression sur le papier.
3. مهرْ اثری روی کاغذ به جا گذاشتهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
laisse
laine polaire
laine
lainage
laideur
laisser en plan
laisser mûrir la poire
laisser tomber
laisser un message
laisser un mot
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان