Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . پرتاب کردن
2 . وارد شدن
3 . راه انداختن
4 . (فریاد و...) کشیدن
5 . عجله کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
lancer
/lɑ̃se/
فعل گذرا
[گذشته کامل: lancé]
[حالت وصفی: lançant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پرتاب کردن
انداختن
مترادف و متضاد
envoyer
jeter
passer
projeter
lancer une balle/un ballon/un objet...
توپی/چیزی... را پرتاب کردن
1. Pierre, lance la balle !
1. پییر، توپ را بینداز.
2. Un joueur lance la balle et l'autre joueur l'attrape.
2. یک بازیکن توپ را میاندازد و بازیکن دیگر آن را میگیرد.
lancer quelque chose à quelqu'un
چیزی را برای کسی پرتاب کردن
1. Lance-lui son livre !
1. کتابش را برایش پرت کن.
2. Lance-moi le ballon !
2. توپ را برایم پرتاب کن.
2
وارد شدن
درگیر شدن، وارد دنیای (چیزی) شدن
(se lancer)
مترادف و متضاد
s'engager
se lancer dans une carrière/une entreprise/les affaires...
در حرفهای/شرکتی/اموری... وارد شدن
Elle se lance à son compte dans la couture.
او برای خودش [به حساب خودش] (در حرفهی) خیاطی وارد میشود.
se lancer dans la politique/la chanson/la musique/la mode...
وارد دنیای سیاست/آواز/موسیقی/مد... شدن
1. Antoine rêve de se lancer dans la chanson.
1. آنتوان رویای مشهورشدن در خوانندگی را دارد.
2. Cette commerçante s'est lancée dans l'action politique.
2. این تاجر درگیر فعالیت سیاسی شدهاست.
3
راه انداختن
برگزار کردن
مترادف و متضاد
créer
promouvoir
lancer quelque chose
چیزی را راه انداختن
1. Elle a lancé sa propre entreprise l'année dernière.
1. او سال گذشته شرکت خودش را راه انداخت.
2. Henri a lancé le moteur de sa voiture.
2. "هنری" موتور ماشینش را راه انداخت.
4
(فریاد و...) کشیدن
زدن
مترادف و متضاد
pousser
lancer un appel/un cri... (pour quelque chose)
(برای چیزی) فریاد/داد... زدن
1. Elle lancait un appel pour une assemblance.
1. فریاد میزد تا دور هم جمع شویم.
2. Il a lancé un cri pour nous faire comprendre ce qu'il s'est passé.
2. او فریادی کشید تا به ما بفهماند چه اتفاقی افتادهاست.
5
عجله کردن
با عجله رفتن، دویدن
(se lancer)
مترادف و متضاد
se précipiter
se lancer sur/contre quelque chose
به سمت چیزی دویدن
1. Allez, lance-toi.
1. بروید، عجله کنید.
2. Il s'est lancé contre moi.
2. او به سمتم دوید.
3. Il s'est lancé sur le mur.
3. او به سمت دیواری دوید.
تصاویر
کلمات نزدیک
lancement
lance-roquettes
lance-pierres
lance
lamé
lancer du poids
lancer franc
lancer une offensive
lanceur
lancinant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان