[اسم]

le leitmotiv

/lɛtmɔtiv/
قابل شمارش مذکر

1 نقش‌ مایه معرف بن مایه، درون مایه

2 دغدغه اصلی موضوع اصلی، تم اصلی

  • 1.La réduction des coûts est le leitmotiv de notre nouveau directeur.
    1. کاهش هزینه‌ها دغدغه اصلی مدیر جدید ما است.
  • 2.Réformer l'économie est le leitmotiv du gouvernement.
    2. اصلاح اقتصاد دغدغه اصلی دولت است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان